ناز کن ناز تو ای جان خریدن دارد
منت همچو گلی باز کشیدن دارد
جام شیرین شرابی ,لبانت چو عسل
مزه ناب عسل با تو چشیدن دارد
ارزویم شده دیدار رخ زیبایت
در شب چهاردهم ماه چه دیدن دارد
عاشقت هستمُ گویا سپاه چشمت
بامن ساده سر جنگ جدیدن دارد
من که مغرورترینم ,ولی عیبی نیست
ناز کن ناز تو ای جان خریدن دارد
مریم امیری نیا
امروز تمام را ناتمام نوشتم
شاید فردا مهلتی باشد برای اتمام!
غلامحسین افراس
نفس ها را باد
تا عشق
آمین بگوید .
نیلوفر_ثانی
ما فقط باید عاشق کسانی شویم
که میتوانند در کنارمان بمانند
« شاعر : پائولو کوئیلو »
مثل گنجشک
میان تودۀ سیم خاردار، تقلا می کنم
و هرچه بیشتر... فقط به مرگ نزدیک تر می شوم
و تو بی هوا
به آبیِ آزادی بال می کشی...
خداحافظی نمی کنم!
حتی دست تکان نمی دهم
فقط همین ، "سکوت غلــــیـــظ"
برای آخرین سِکانس...
"امیر ارسلان کاویانی"
ای نسیم دلانگیزی که
یک شب مهتابی
از سرم گذشتی
و مرا دیوانه و مست کردی
بیوفا کجا رفتی؟
چرا دیگر پیش این ویرانه بازنگشتی؟
اکنون در کجای آسمان, مشغول بازی هستی؟
کاش دوباره ببینم تو را ای زیبا
تا بگویمت حرف دل را:
که تو آن ترانۀ ناز هستی
که بیوقفه بر زبانم میرقصی
از آن ترانههای ماندگار که
میتوانم چشمانم را ببندم
و تا آخر, همراهش بخوانم
و غرق شوم در لذت
و زیر درخت مستی
با شعار زندهباد زیبایی
بیفتم به راه
تا برسم به دنیایی که نامش عشق است
و با خاطری آسوده
پرسه زنم در کوچه پس کوچههایش
و بنوشم از هوای بهاری نفسهایت
و سپس در میکدۀ چشمانت
سر کشم نور را پی در پی
تا جانم روشن گردد
و سپس بنشینم
در انجمن ادبی حرفهایت
و از هنرمندیهای بیهمتایت
دستهدسته عشق بچینم
و در بشقاب دلم بگذارم...
کاش سامان بگیرد آرزوها
کاش دوباره ببینم تو را ای زیبا
من صحبتها دارم از زندگیمان
بهراستی زندگی بیتو ندارد رنگی.
بیوفا کجا رفتی؟
چرا دیگر پیش این دیوانه بازنگشتی؟
اکنون در کجای آسمان, مشغول بازی هستی؟
محمدجواد حسین زاده
گلی را آب برد
ماهی پای آب مرد
پرنده اسیر شد
و هیچ کس به نجاتش نرفت
من نگاهی کردم بخشی از کل را دیدم و گفتم عجب صبری خدا دارد
حکمت بود یا صبر نمی دانم
اما قطره اشک گوشه چشمانم گفت
عاقبت تو نیز خاک گل کوزه گران خواهی شد
فریبا صادقی
بر آستانه ی عشقت در آستان جهان
سپرده ام دل خود را به دستهای زمان
در آیه آیه ی چشمت هزار تفسیر است
که ترجمان قشنگی ز عشق کرده بیان
کنون که عشق مجازی چو برگ پاییزی است
تویی نشسته به قلبم در این هجوم خزان
همیشه ناله ی من با سکوت همراه است
حکایت همه ی قصه های عشقِ نهان
مرا اسیر گرفتی به لشگر مویت
ببند دست مرا و بکش کران به کران
به بوسه ختم کن این عاشقانه را حالا
که ناتمام نماند غزل میان دهان
نوشتم از تو و گیسو و چشم و لبهایت
و وصف العیش من اینگونه می رسد به بیان
(مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق)
حلول می کند آری همیشه در تو عیان
شهرام_آذین