روز اگر آفتاب سوزان است

روز اگر آفتاب سوزان است
شب, لطیف و ستاره افشان است
عاشقی, خصلت بیابان است
عاشقش گشته ام.


محمدعلی رضاپور

گل من درد مرا از غم دلدار ببین

گل من درد مرا از غم دلدار ببین
همه افسوس جهان در دل بیمار ببین

به کنارم برسان پیکی از نقش امید
وسعت بی کسی و حسرت بسیار ببین

ِِشمه ی بی کسی ام رفت به افلاک و زمین
بی مروت منشین طعنه اغیار مبین

تازیانه زده یأس بر تن طاقت من
مرهم است چشم تو, با دیده تیمار ببین


می درد شوق امید در شفق سایه ی تو
هر قدم وهم وصال و غم دیدار ببین

مژده غیبی

من از روزهای قبلِ تو هیچ یادم نیست

من از روزهای قبلِ تو هیچ یادم نیست
نمی دانم آن روزها کجای عمر مَنَند هیچ یادم نیست
گویی از ابتدای جهان با تو زیستم
من به هوای تو از همه عالم گریختم
شاید از صبح ازل دوست می داشتَمَت
از همان روزهای پیدایش زمین
شاید از زمان غفلت فرشته ای
از همان زمان به قلب من نشسته ای

دوست می دارمت و از روزهای قبلِ تو هیچ یادم نیست

طیبه بریمانی

تو همه هستیم هستی

تو همه هستیم هستی
که من بی پروا دوستت دارم
همان که بی بهانه برایت جان می‌دهم
تو را با گل‌های یاس
روی موهایِ پریشانت
تو را با نگاه نافذت دوست دارم
نزدیک باشی یا دور مهم نیست
سخن بگویی یا ساکت, مهم نیست
مهم این است که تو را میپرستم
جانانم
تو قشنگ ترین دلیل برایِ تپیدن قلبِ منی
می‌دانم دیوانه صدایم می‌کنند
می‌دانم میگویند مجنون,
فرقی نمی‌کند!
من تمام زندگیم را
از زمانی که اسم مرا
صدا زدی از یاد برده‌ام
و تنها تو زندگیم شدی


عباس زال زاده

مسافری از جنس بلور...

مسافری از جنس بلور...
شاهدِ پیوندِ دل و دیده !
کِل می‌کشند ؛
لبهای لرزان,
مُهر سکوت .
شاید وقتی دیگر

مژگان_کریمی

چشم تو شرح غزلخوانی شب های منست

چشم تو شرح غزلخوانی شب های منست
عشق تو صحبت پنهانی شب های منست

ماه من! تا گل و پروانه و رویای تو هست
این همه خاطره ارزانی شب های منست

سر آشوب ندارم ولی ای شهر سکوت
بعد از این نوبت هذیانی شب های منست

علت آن سر شوریده که بر باد نرفت
حاصل بی سروسامانی شب های منست

آتشی در تن سوزان من افتاده و باز
توشه ی فصل زمستانی شب های منست

یادت از پنجره می آید و می داند که
همدم خلوت مهمانی شب های منست

بیقرارم نکن ای محرم اسرار سحر
نام تو مصرع پایانی شب های منست


علی معصومی

بـا عشـق تو من زنـده ام, ﺍﺯ خود ﮔـﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ

بـا عشـق تو من زنـده ام, ﺍﺯ خود ﮔـﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ
در بـنـد و در دام تـوام, ﺑـﺎ عـﺸـقت آﺯﺍﺭﻡ مکن
دیدم دو چشم نافذت, گفتم چو مرغی عاشقم
دامـت بنـه جـای دگـر, پـابنـد این دامـم مکن
با چشم مستـت دلـبـرم, دل را ز دل بـردی مـرا
چون دل گرفتـار تو شد, دلـخون و بیمارم مکن
از بـاده ی چشمان خـود, پر کـن مرا ساقر, ولی
زیـن مستی عشقت مرا, بیدار و هوشیارم مکن
در محبس چشمـان تو, هستند خیـل عاشقان
بـردار کـردی عـاشـقـان, حـلاج ایـن دارم مکـن
تـو ساقی میخـانه ای, آتـش بـه آتش دانه ای
ﻣﺴﺘﻢ ﺑـﮕـﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑـﺮﻭ, آتش تـو بـر جانم مکـن
هم پر شرر چشمـان تو, تیر خدنـگ مژگـان تـو
بـا برق چشمانت چنین, آتش بـه دامانم مکـن

چشمان تو شد عشق من, آب لبت جانـان مـن
ای بی وفـا من را جدا, از عشق و جانـانم مکـن
من عاشق رویت شدم,گمگشته ی کویت شدم
بـا وعده و بد عهـدیت, از عشـق بی زارم مکـن
ساقر چو شد خالی ز می, گفتش نکـوئی ساقیا
پـرکـن مـرا ساقـر ز می, بـر من جفا کـاری مکن

عباس نکوئی

تو آهو چشم سنگین دل, خرابم می کنی آخر

تو آهو چشم سنگین دل, خرابم می کنی آخر
به آتش می کشی روزی, کبابم می کنی آخر

من از هُرم نفس های تب آلود تو دانستم
چنان نیلوفری در پیچ و تابم می کنی آخر

اگر چه مثل تاکی گرد ایوان تو می پیچم
پر از شیدایی و شور و شرابم می کنی آخر


قمار سرنوشتم را به روی کاکلت بستم
مگو ایجان که: درگیر سرابم می کنی آخر

به حکم سرنوشت اینهمه بیچارگی هایم
اسیر چوبه ی دار و طنابم می کنی آخر!

نمی دانم وفاداری به رسم عهد و پیمانت؟
نمی دانم که روزی انتخابم می کنی آخر!؟

و یا بعد از تمام این همه آوارگی هایم
به کیش بی وفایی ها جوابم می کنی اخر


علی معصومی