خاک بـر سر شد مـرا, زین بازی عشق و دلـم

خاک بـر سر شد مـرا, زین بازی عشق و دلـم
دیده گریان گشته از سودای چشمت با دلم
چشم خـود را کور میباید کنم, تا روح و جان
گـردد آزاد از دغـلـکـاری چـشـمـت, بـا دلـم
منکـه بـودم مهـربـان و بـا, وفـا, ای بی وفـا
از چـه رو هـردم بگـیـری, انتقـامـت از دلـم
دل شـود همـراه تـو چـون میروی از شهرما
گـر شکافی سینه ام بینی به سینه بـی دلـم
فتنه خیزد از دو چشمـانت, ز مژگانت شـرر
می شـود افـزون ز دیدارت, تپشـهـای دلـم
دیـده ات را, دیـده ام دید و, دلم شد مبتلا
دل چو گشتش مبتلا اینگونه شد خون بردلم
شد نکوئی دیده گریان, سینه نـالان و بگفت
بـا کـه گـویـم از جفـایت یـا که از درد دلـم

عباس نکوئی

در جهانی که در ان جاذبه ی عشق کم است

در جهانی که در ان جاذبه ی عشق کم است
شعر من سربه سرش قصه ی درد و الم است

تو بهشتی , بر و بازوی تو بویش همه گل
چکنم شامه ی من بسته ی صد جور غم است

صندوق عشق مرا کاش به نیل اندازی
که در او پانزده اعجاز فرا مغتنم است

هر چه دشنام دهی دل نبُرم از دل دوست
که صدای تو به هر لفظ مرا محترم است

گر چه در بستر تو غیر منی خواب خوش است
نطفه ی عشق ولی در رحِم این قلم است

تو جگر گوشه ی جیران صفت جان منی
گرگ چشمان تو افسوس که وحشی صنم است

حسرت شانه ی تو مانده به شبهای دلم
فاصله گرچه میان من و تو یک قدم است

پس گرفتی ز من آن دل که زمانی دادی
غافل آن که دم من ملتزم بازدم است


الهام امریاس

ویرگول ها

ویرگول ها
در عاشقانه هایت
جایگاه خود را
پیدا می کنند
تب و تاب ات
بالغ وُ
عاقل می شود
و تکلم هایِ
دشمنان قسم خورده ات
ناچار
دروازه نشین ناکجاآباد
خواهند شد.


علی احقاق جهرمی

از کتاب منظره ها با تو عکس می گیرند

چون من به جایی قد نخواهد داد عقلش
هر کس که قلبش کار دستش داده باشد
پیچیدگی چیز قشنگی نیست اما
آدم که تا این حد نباید ساده باشد

"جواد منفرد"
از کتاب منظره ها با تو عکس می گیرند

((من نه منم, نه من منم...!))

میان نام تو انگار
نسیم می‌وزد,
و یک حس خوش
حس خوش سرزندگی
احساس می‌شود
نام تو, انگار که دارد
مرا نوازش می‌کند
انگار می‌خواهد
مرا در آغوش بِکِشد
و از شدت عشق, بُکُشد!
نام تو شاید سبز, شاید سفید
نام تو شاید آبی ست
شاید هم
به رنگ برگ های پاییزی ست

نام تو همانند نور,
تمام رنگ ها را در خود جمع کرده,
به همراه زلالیت و پاکی.
نام تو همانند سرعت نور
یا حتی سرعتی بیشتر
در دلها می‌نشیند
و آب جاری می‌کند,
حتی از دلِ دلهای سنگی...

همین نام تو بود
که نام عاقل من را تغییر داد
و شیدا کرد
اکنون
دو من در من
حکمفرماست
اما...
((من نه منم, نه من منم...!))

نرجس فاطمی

گفته اند از طرف عشق کسی می آید

گفته اند از طرف عشق کسی می آید
بر نفس دادن من زی نفسی می آید

تا منور شود از پرتو گل چشمانم
لاله ای از وسط خار و خسی می آید

زخم این خار و خس و بی نفسی
اشک سرخ است که از دیده بسی می آید

چشم در راه نشستم که ببینم رویش
دلخوشم تا که ببینم فرسی می آید

به امیدی که رسد , بند زپا بگشایم
شوم آماده که فریاد رسی می آید

( دفتری ) واله و شیدا شده ایت از شوقش
یا کسی هم نفسی دادرسی می آید


حسین دفتری

چه کنم

چه کنم ‌
با چه کنم ‌های ‌دل بی هدفم...؟ ‌

#فاضل_نظری

من, نشسته بودم و حیرت

من,
نشسته بودم و حیرت
در کنار من
نه! مقابل من

نمی دانم چه شد, اما زود
به سکوت
چند ساعتی گذشت...


نرجس فاطمی