به نام خداوندعشق .

به نام خداوندعشق .
تو نبودی و من هم تک و تنها
به آن کوچه ی عشق
ره سپردم که چو شاید ببینم
............... رخ آن ماه تو را.
چه شبی بود,
شبِ مهتابی و شور
در درون دل من
چشمه ی خورشید تو بود
می درخشید و عجب بود
ز آن خاطره ها!
عطر گل بود به مهتابیِ شب
دل من در تب و تاب
یاد آن ناز نگاهت
که تو را, دیده بودم لب آب
یاد داری ز آن سوز و گداز؟
چشم در چشم تو بودش
............. ولی لب چه خموش
آسمان صاف و شکستند
..................سکوت شب ما
نور مهتاب و آن چشمک عشق!
اندک اندک بشد باز زبانت
..................چنان غنچه ی گل
عطر لبخند نشست بر لب و گفتی:
.............................که, سلام
جان فرو ریخت به آن جان کلام
اشکی از گونه فرو ریخت
ز شادی به زمین
لب گشودم به سلامت
نگهت بود, پیام
چه پیامی که این قلب مرا
................تا به ابد می فشرد!


ولی اله فتحی

درست مثل فنجان قهوه که ته می‌کشد

درست مثل فنجان قهوه که ته می‌کشد
پنجره کم‌کم از تصویر تو تهی می‌شود
حالا
من مانده‌ام و پنجره‌ای خالی و فنجان قهوه‌ای
که از حرف‌های نگفته پشیمان است
گروس عبدالملکیان

ابری نیست بادی نیست

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست


سهراب سپهری

نفسم گرفته بود

نفسم گرفته بود
به زحمت خود را به قله رساندم
تو قبل از من رسیده بودی
او نیز در کنارت نشسته بود
بی گمان اینجا پست ترین قلـّه ی دنیاست


دکتر سجاد فرهمند

دوست دارم از آن من باشی ,

دوست دارم از آن من باشی , توی این روزگار نامردی
بین این مردمی که سوخته از , آتش ظلم های پردردی
دوست دارم , کنار شانه ی من , عاشقانه شبی قدم بزنی
دست خود را به دست من بدهی , بی هراس از هوای شبگردی
خوش ندارم به غیر چشم خودم , چشم نامحرمی به تو بخورد
غیرتی می شوم نگو و نپرس , با وجود تمام خونسردی
اعتراضی به عشق می کردم , دیکتاتور می شدی و با چشمت
می ربودی تمام جانم را , در دلم انقلاب می کردی
در مسیر هزار اندوهی , عین کوه بلند و پر برفی
بار غم را کشیده ای امّا , خم به ابروی خود نیاوردی
گرچه دور از منی و فاصله ها , از همین ابتدا مخالف ماست
شک نکن خارج از وطن بودی , منتظر می شدم که برگردی


علی اکبر سلطانی

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند

آیینه بانو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمام قرص ها جز تو ضرر دارند

آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی که بیمه های معتبر دارند

«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!

ترجیح دادم لحن پُرسوزم بفهماند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!


بهتر! فرشته نیستم، انسانِ بی بالم
چون ساده ترک ات می کنند آنان که پَر دارند

می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سرِ تو دست بردارند...


شعر از: امید صباغ نو

به آیینه گفتم

به
آیینه گفتم
هرچند
سردسته
راستگویانی
اما
توهم
راست وچپ
راست نمی‌گویی!


پرشنگ بابایی

تازگی ها دلم که می گیرد؛

تازگی ها دلم که می گیرد؛
شال و کلاه میکنم
هندزفری و گوشی ام را بر میدارم،
دست تنهایی ام را می گیرم،
با هم به خیابان می رویم...
یک آهنگ شاد پلِی میکنم
دستانمان را درجیبمان میکنیم
و هر دو ، مثل یک مرد، سرمان را بالا می گیریم...
تمام طول خیابان را با افتخار،
قدم میزنیم و می خندیم...
می دانید؟؟؟
خود کفایی در خوب کردن حالِ خودت ،
لذت دارد...
حس خیلی خوبیست؛
این که بدانی در نهایت بی کسی ات هم
خودت را به کسی تحمیل نکرده ای


نرگس_صرافیان_طوفان‌