دلم میخواهد ، من باشم و تو

دلم میخواهد ، من باشم و تو
کنار ، نه !
روبروی هم
دستانت را بسپاری به دستم
خیره بمانم به نگاهت
با چشمانم بگویم …
با نگاهت بگویی …
چشمهایت را ببند!
این را من بگویم
و آنگاه پلکها فرو آیند
لبها را تو بگو !

اصغر مصاحب

دلتنگی‌ام را به آفتاب سپردم

دلتنگی‌ام را
به آفتاب سپردم
آسمان ابری شد وُ
باران بارید


عبدالعظیم_خویی

به ساعتى که اگر خدا شعرى می سرود

به ساعتى که
اگر خدا شعرى می سرود
تو آن شعر بودى
در من، تفنگی ست صبور
خودش را پر کرده
انتظار می کشد...


پریساقاسمى

به ‌باد رفته ‌تر از برگ‌های پاییزی

به ‌باد رفته ‌تر از برگ‌های پاییزی

به قدر فاجعهٔ ریختن غم ‌انگیزی

به گریه می‌زنی و شانه‌ای فراهم نیست 

به گریه می‌زنی اما به کوچه می‌ریزی... 


- علی اکبر یاغی تبار

"تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

"تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست" 

‍ اگر چه واژه ندارم، ولی به یمن فراق

قلم چو دست من افتد ، همیشه شاعر توست

هوای دلکش بودن، کنار تو دیروز

چو قطره ای به قیاس غم معاصر توست

امید اگر چه به یأسی بزرگ انجامید

دلم همیشه و هرجا سریر فاخر توست

تلاقی من و چشمت میان حادثه ها

هوار می‌زند "آری دلم معاشر توست"


- آرش صحبتی

راویِ بهار متن را به سبزه آراست

راویِ بهار
متن را به سبزه آراست
و خورشید
آدمک برفی را
به آغوش گل سرخ رساند


فرشته_پورمیرزایی

در شهر خیالات خودم گم شده ام

در شهر خیالات خودم گم شده ام

همسایه یِ پچ پچ و تلاطم شده ام 

از وسوسه یِ سیب نوشتند همه 

در خندیِ تو اسیر گندم شده ام 


- شهلا نوروزی