برای با تو بودن ، بهانه میجویم

برای با تو بودن ،
بهانه میجویم

تو خود بهانه ای

مهربان !
تو را جویم


اصغر مصاحب

دلم میخواهد ، من باشم و تو

دلم میخواهد ، من باشم و تو
کنار ، نه !
روبروی هم
دستانت را بسپاری به دستم
خیره بمانم به نگاهت
با چشمانم بگویم …
با نگاهت بگویی …
چشمهایت را ببند!
این را من بگویم
و آنگاه پلکها فرو آیند
لبها را تو بگو !

اصغر مصاحب