درون چشم ها بنگر، بخوانی قصه هایش

درون چشم ها بنگر، بخوانی قصه هایش
بدون رد آرامش پر است از غصه هایش

فراوان داستانها مثل برگی روی هر پلک
که در قابی، شکوه بی نظیر گنجه هایش

به تقدیرش ، همه رخداد ها، افسون مناظر
پلیدی ها روان ، گویی شبیه چشمه هایش


عیان گردد به یکباره گناه دیگران را
شکسته بغض صورت اسیر گریه هایش

همان یک رود ویرانگر ، به فصل سبز باران
که حاصل، مرگ غنچه در مسیر سبزه هایش

چه شد آن رود آرامی که جاری در مسیرش
به اشک شاپرک ها، قاصدک ها، خنده هایش

چرا آخر ببینند چشم های ما ز احوال بد ما
نبینند از مناظر جلوه زیبا، کنار نانده هایش

ادریس علیزاده

بس شور عشق بینن ز چشمان تو پیداست

بس شور عشق بینن ز چشمان تو پیداست
دل گویدم دنیای خوشبختی همین جاست

من از شراب چشم تو مدهوش گشتم
یاد اورد از ان شب شیرین و دریاست

اکنون از این دوری چه میخواهی نگارم
پنهان چه می پوشی تو رازی که هویداست


من در سکوت شب ترا جویم مداوم
در این سکوت نیمه شب بس گفتگوهاست

در اینه مو را پریشان کرده بودی
تصویر مویت نازنین در دیده پیداست

در عالم رویا و بیداری است هر شب
از لحظه های وصل تو در دل سخن هاست


ابراهیم گرجی

درد یعنی که زن باشی و هر روز

u923458_.png

 

درد یعنی که زن باشی و هر روز

روسریت روی سرت باشه

تنها مَردی که تا ابد باید

عاشقش باشی همسرت باشه ...!


((الهه دهقان‌))

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است
در نگاهت گُلِ من حسِّ خوشایندی است

رویِ زیبایِ تو آشفته و حیرانم کرد
وَه که نقّاشِ جمالت چه هنرمندی است

ای که هستی زِ وجودت شده پیدا نظری
بین که دلباخته ات تشنه یِ لبخندی است

ای گُلِ باغِ جنان رُخ بِنِما از غم تو
سیلِ اشکم شده جاری و خود اروندی است

من زِ عشق تو به مقصود رسیدم ای دوست
گل اگر می شکفد ریشه و آوندی است


علی باقری

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش

‌سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بی عشق، می گردد خراب آهسته آهسته

صائب_تبریزی

وقتی بیایی نوروز است

وقتی بیایی
نوروز است
هزاربهار دیده ام

صیدنظرلطفی

پرنده‌ی من چشم‌های تو همزادِ منند

پرنده‌ی من
چشم‌های تو همزادِ منند
من در آنان و تو در من غرق خواهیم شد
ای تنفّسِ تو شراب
بیا و بر من جلوس کن
تا یک درخت،به آسمان بیاموزد پرواز را!
در سکوت، مرا بشنو و هنگامی که
شبانگاه با خورشید به خواب رفتم،
چون رویایی شیرین بیاب مرا در بسترت،
ای چو من بی‌تاب
پرنده‌ی من
لانه‌ات را هر جا بگستری
سینه‌ام آنجاست
و با من هر چه‌ بگویی شعر است
زیرا من درختی‌ عاشقم که آشناست با لهجه‌‌ی‌ پرواز


حامد‌_نیازی

تو دل بستی به معشوقی

تو دل بستی
به معشوقی
که خود معشوق ها دارد

رها کن ای دل غافل
خدای بت پرستت را.


حسین_زحمتکش