حوّای من..،

حوّای من..،
دستانم همچون توریست
پرسه می زند لا به لای موج موهایت؛
و بوسه هزاران خوشه گندم
به سر انگشت شعرم
در هوس زرد آفتاب
که شاهرگ مرا درو کرده!

مرتضی سنجری

تو چتر گیسوانت را باز کرده بودی

تو چتر گیسوانت را
باز کرده بودی
آنگاه که
من زیر باران
می گریستم


منوچهر پورزرین

"جوگیر"

نگاهی به اطرافتان اگر بیاندازید آدمهایی را میبینید که تحت تاثیرِ "جَو" با شما رفتار میکنند...
جنس مخالف واردِ زندگیشان میشود و
شما را پاک فراموش میکنند!
تنها میشوند و دلشان برای شما عمیقاً تنگ میشود!
روبرویتان قربانِ قد و بالایتان میروند و
پشتِ سرتان میخواهند سر به تن نداشته باشید!
باید
حیاط زندگیمان را خلوت کنیم از اینگونه آدمها
اینها یکی را میخواهند شبیه خودشان؛
"جوگیر"

خوشی و رخوت بدن از هرچه هم که باشد،

خوشی و رخوت بدن از هرچه هم که باشد،

باز دل‌مان یک چیز اضافی هم می‌خواهد،

یک چیزی برای خودِ دل؛

یک کمی عشق؟


|گی دو موپاسان |

و کاش آفتاب یک‌روز عمود بر پنجره اتاق طلوع کند

و کاش
آفتاب یک‌روز
عمود بر پنجره اتاق طلوع کند
تا شاید
آب شود خاطرات یخ‌زده‌ات
و من
از خواب برخیزم
پنجره را باز کنم
و فراموش کرده باشم
که زمستان است...


مصطفی نقره ای

کافه‌ای خواهم زد

کافه‌ای خواهم زد
در انتهای کوچه‌ای بن بست
و برای آنان که راه را اشتباه آمده‌اند،
فنجانی قهوه می‌ریزم
آن‌ها خسته‌اند...


مصطفی نقره ای

تو مثلِ قشنگی هایِ شهرِ اصفهانی!

تو
مثلِ قشنگی هایِ شهرِ اصفهانی!
پر راز و باشکوه!
ولیکن نیم نه؛
برایم کلِّ جهانی!

فرشته سنگیان

میگویم زندگی "همین" است.

نمیگویم "شاید" زندگی همین باشد.
میگویم زندگی "همین" است.
نوشیدن بی دغدغه ی یک استکان چای،لابلای رنج هایی که میکشیم ...

کاش مزرعه ای از گل سرخ بود

کاش میدانستم،خواب ها

تا کجا ادامه می یابند؟

یا بیداری

از کجا شروع می شود؟

نمیدانم بودنت را باور کنم

یا نبودنت را؟!

کاش مزرعه ای

از گل سرخ بود

میان خواب و بیداری...

| رسول یونان |