چو چند روزی ، طبیب حال بیمارم شوی !

چو چند روزی ،
طبیب حال بیمارم شوی !
عهد کردم ،
تا که عمری باقی است !
مرهم حال پریشانت شوم .

مهدی_قاسمی_نسب

شاید یک روز یک نفر

[شاید یک روز یک نفر
یک جوری آدم را بخواهد
که خواستنش به این راحتی تمام نشود...]

عشق سفر است.

عشق سفر است. مسافرِ این سفر چه بخواهد چه نخواهد،
از سر تا پا عوض می‌شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند

الیف_شافاک

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

تمام قد شاعر است آن زن اسطوره ای

تمام قد
شاعر است آن زن اسطوره ای
با مژگان اش،
نو می سراید
با منحنی هایش سپید

فروغ_گیلانی

مدادهایم را تا ته می‌تراشم

مدادهایم را تا ته می‌تراشم
اجازه می‌دهم کاغذها
قطره قطره خون خودکار را بمکند
انگشتانم را روی شقیقه می‌گذارم
می‌رسم به آخرین حرف
آخرین جمله
آخرین شعر
ماشه را می‌کشم:
پرنده‌ها،
آسمان گندمزار را پر می‌کنند.

مانا_آقایی

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

[ نمی‌دونم دوست‌داشتن برای شما دقیقاً چه تعریفی داره،
اما برای من، «غیرقابل تحمل بودنِ دوری و
بی‌خبری از یه آدم» معنیِ دقیقِ دوست‌داشتنه...]

یه باختایی تو زندگی هست که

[ یه باختایی تو زندگی هست که
از برد قوی تره، جا نزن...]