در روشنای سبز تاریکی سقف اتاقم

در روشنای سبز تاریکی سقف اتاقم
در شبی که خواب نما شده بودم
فهمیدم
که چقدر ما تنهاییم
وقتی زمانی حتی برای عبور از احساس هم نداریم
به خلقت هم باید شک کرد .
اصراری نبود ما قدم بگذاریم بر این خاک
با لبخندی خالی از شادی ، عدالتت را شاکرم
هرز گاهی فکر میکنم ، باید قفلی بر دهانم باشد
چرا که مادرم میگفت ، شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
آری مادرم بی خبر بود
که صاحب نعمت ، خسته شده
چرا که اتاق ما سقف دارد و او نه اتاقش سقفی دارد و خیلی وقت هم هست که تنهاست .


پویان قاراگزلیان

شب قراری است برای یادآوری لحظه هایی که ساختی

شب قراری است برای یادآوری لحظه هایی که ساختی ، شروع کردی و یا میخواستی بسازی و‌ نشد .
شب که می شود ، در‌ خلوتت به تنها چیزی که فکر نمیکنی فاصله هاست .
تازه در همان لحظه ، شمارش فرصت هایت ، یواش یواش برایت معنا پیدا میکنند .
شب که می شود آنقدر فکرت را آزاد میسازی که یک به یک شن های ساحل را در خامی خیالت می بینی ،
تو در خیال خوابت ، در اولین ایستگاه مت
رو‌،
بلیطی میخری .
توقفی هم‌برای طراوت.
شب که می شود قرارهایت را مرور میکنی ،
شاید باید میرفتی .
دیر شده ؟
شاید سخت نبود اوج گرفتن .
ولی تو همیشه در حرمت چشمانی منتظر
بی صدا بودی .
اما دیگر آن جاده ، آن قطار و شن ها را نمی بینی .
دریا شاید آن طرف باشد .
یادت باشد شب همیشه برای تو‌نیست .
شب انتظار هم زمانی دارد .

پویان قاراگزلیان