گمراهی ات را جشن می گیری و می خندی؟
چشمان خود را بر وفای دوست می بندی؟
چنگی بزن بر ریسمان محکم ایمان
دنیای فانی را بهایی نیست، دل بندی ....
اندازه ی ارزن ندانستی، وفا داری
فرق میان دوست با دشمن بگو چندی
از هم گسستی بند عشق و سادگی ها را
دل را ز عمق سینه با تحقیر می کندی
نفرین به تو و وعده های خالی ات ای یار
نفرین به تردیدی که در آینده، آکندی
می خواهم از تو قصه ی رنجی برویانم
شاید بگیرند مردمان از رنج ها پندی....
نرجس نقابی
گاهی دلم می خواهد از دم اش بگیرم و
آنقدر چرخانش کنم تا گم شود در دشت
روباه چشم قرمز که وحشی خو و عریان است
روباه بد طینت که چشم اش در پی آهوست
بی شک ، فریب چشم هایت را نخوردم من
از گردنم محکم گرفتی تا بمیرم و نمردم من
بی شرمی ات تمثال چشم هرزه ها ی شهر
ای وای بر من لحظه هایی که شمردم من
ایستاده ام ، محکم تر از قبل و خیالت تخت
می کوبمت بر انتهای مرزها....سرسخت
من تکیه بر او کرده ام ، آیا حواست هست
از چه بنالم از نوشته های تقدیر زنی خوشبخت
ناگه که چشمانت به روی مرگ خندیدند
آن جا که محصول زمینت را به جد چیدند
وقتی که فرصت بسته شد در کیسه ی خالی
حسرت به چشم ، و درد در دل، نیستی دیدند.
نرجس نقابی
حرفای بی منطق تو رو باید گوش بدم؟
گوش به جیرجیر اون سوراخ پر موش بدم؟
بسه هرچی شنیدم، مغلطه ها که کردی
زندگیمو سوزوندی یک چیزی هم روش بدم؟
می خوام نباشه اسمی از تو و خاطراتت
می خوام که بی خیالی به لحظه هام جوش بدم
گفتی که دیوانه ام شرم نکردی و من
باید به بی شرمی ات ، دستور خاموش بدم
جمع کن این بساط و ...ذات بد و خراب و
منتظری به ذهنم ......مشق فراموش بدم؟
شک میکنم به سایه ام، حتی به چشمام ولی
باید به صد رنگی هات، مدال باهوش بدم....
سخته فرو ریختن، دوباره ، برپا شدن
باید به قلب خسته ام ، لقب سخت کوش بدم.
نرجس نقابی
هر روز تعبیر جدیدی دارم از احساس
ای زندگی از بابت رنجاندنم، سه ...پاس
هر بار گفتم پاک باید باشد این دیده
گفتند شاید اختلالی داری از وسواس
چون کودکی ترسانده بودندم ز دزد و دیو
می گفتم ای بیچاره دل، اول فقط بشناس
پایم به روی سیم های تار می غلتید
ناگه ز رقصیدن نشست آن دختر رقاص
شاید گلوی نسترن آسیب دید و آن
از خش خش آوازهای خسته اش پیداست
گاهی غریبی می کنم با انتظار خود
گاهی به دل می گویم این ،آن لحظه ی رسواست
گاهی برای کندن و کاویدن انسان
تنها نگاه سردو بی احساس هم کافیست
گاهی برای مردن یک عاشق صادق
دنیایی از اندوه پشت جاده ها باقیست
شاید نماند از من و شما هیاهویی
شاید بمیرد بی صدا، من یا که آهویی
در خستگی ذهن های در پی و مشتاق
شاید نبُرد گردن اندوه ......چاقویی
نرجس نقابی
حرفی نمی زنم ولی،چقدر بی حیا شدی
گذشتی از تمام من، ببین چه بی وفا شدی
قرار بود بین ما،دو بال بشکفد ولی
شکست بال قلب من، ولی تو برملا شدی
سفید بود و بی ریا، صفحه ی خاطرات ما
سیاه گشت و خط خطی، ز خاطرم جدا شدی
غروب های زابل و سکوت های چابهار
عجب معادلات را به هم زدی، رها شدی
بلد نبود چشم تو، قاعده های عهد را؟
تو نانجیب پاپتی، ضربه ی بی صدا شدی
وحشی سر سپرده ای ،به غربت پیاده ها
ترحمی پیشکش ات ....که جذب ادعا شدی.
نرجس نقابی
آینده ای مبهم تر از مه ...در بیابان
باران نمی بارد و دود آلود ...میدان
پشمینه پوشی کنج دیواری نشسته
چشمان او کج گشته آنسوی خیابان
در رفت و آمد های کوچه محو گشته
آن عابر ترسیده از مردان عریان
ساکت ولی لبریز از غوغای ذهن است
وجدان...همین تنها نشانه از تو ...انسان
سرد است و خاموشی فراگیر است ...آری
رقصیده سرما پیش پای این زمستان
نرجس نقابی
از بام بی مهری ات دیدی چطور پریدم
یک تنه تا آخر برکه ی عشق دویدم
در داستان امروز شنگول و منگول کجاست
من چهرهی گرگی رو با دست هام دریدم
خواب هزار عاشق کابوس بی مهری هاست
یک دختر قوی تر روی قفس کشیدم
سایه ی تاریک عشق، با دل من ترک خورد
من طعم نیرنگی رو ....با دل خود چشیدم
تابستون و زمستون فرقی برام ندارند
بهار پر رنگی رو با یک نفس رسیدم
پر میزنه قاصدک روی نگاه بارون
من احترام گل رو به قاصدک ها دیدم
شوخی نداره معنی ، با قلب زخمی گل
منم که قطره بودم....از تو غزل چکیدم
کابوس من تموم شد، روی لطافت مهر
رنگین کمون نمی خواد....ببین خودم خمیدم
خرابه ها رو ببین رو دستای سرنوشت
یک ذره از حِسمو ..... به هیچ کسی نمیدم
نرجس نقابی
پشت نقاب مهوش ات ...آشفته حالی داشتی
ای کاش مخفی میشد آن, فکری که خالی داشتی
دنیا نمی ارزد که من ....درگیر رویایت شوم
اما چه میشد مثل قبل...اوجی! کمالی! داشتی
خاموش باید بود و این راز نمایان را شنید
این درد نقش آلوده را ....شرح محالی داشتی
بر نقش قلبم حک شده, روز فراق و بعد از این
مثل غریبه با منی....دیگر....خیالی ...داشتی؟
انسان برای خویش هم ...ارزش ندارد بعد از این
خاموش باش و گوش کن...حتی سوالی داشتی
نرجس نقابی