نگاهت، بسان برکه‌ای خواب آلود

نگاهت،
بسان برکه‌ای خواب آلود

که با قتل عام ماهی‌های نگرانش
سکونِ برکه شدن را می طلبد...

چشم‌هایت
مملو از پشیمانی‌ای اجتناب ناپذیر،
اما پیش‌بینی شده ...

و مردمک‌هایت،
حلقه هایی شعله‌ور، از افسوسی شیرین!
.
.
.
اما چرا؟
چرا شبیه به مردابی که در انتظار تبخیر،
به سینه‌ی بی‌قلب بیابان تکیه داده؟

چرا شبیه به مریم‌های غرق شده
در اشک‌های منجمد شده ات، نه؟!

* نجوا آرام