به جهان مینگرم

به جهان مینگرم
به جهانی که به جانم جاریست
و مرا پیکره ایست که به تابوت همانند و
درونش خالیست
که اگر عشق نباشد همه اش بیماریست

خوب باید نگریست
در حقیقت که حقیقت همه جای دگریست
پشت این پنجره شاید که دریست
به فراسوی خیال
فارغ از رنجِ نیاز
به شگفتی ها باز...

به خودت می آیی
تو همانی که به تنهایی خود خو کردی
هیچ کس جز تو دراین عالم نیست
پس به دنبال چه ها میگردی؟
نیمه گمشده را
در درون باید جست
تو خودت گمشده ای
هیچ کس جز تو دراین عالم نیست
در به در تا به کجا میگردی؟
تو خودت هستی و خود
در حقیقت که تو بس تنهایی
کشتی عمر،تورا
جز به آغوش خدا
نرساند جایی
پس به دریای حقیقت رو کن
موج تا موج تورا آگاهیست
تا زمانی که دلت دریایی ست‌

ناخدا،تا به خدایی برسی
معرفت از همه سو
به جهانت جاریست...


محمدامین انجم شعاع