آنگاه اید و آنگاه بیند و آنگاه نوازد نوازنده من.

آنگاه اید و آنگاه بیند و آنگاه نوازد نوازنده من.
آنگاه که ویران شود رویای این مجنون.
آنگاه که سوخت و خاکستر شود این دل سوخته.
آنگاه که خشک شود این دیده اشکبار.
آنگاه که سرد و بی روح شود این تن تشنه .
آنگاه اید رهگذری به نام معشوق زیبای من .
پس بنوازد نوازنده ای بر شنونده روزگار تلخ.

آری بنواز و بنواز.
ای نوازنده من.
بنواز تا که گرمی بیند این تن سرد ‌.
بنواز تا که آرام گیرد این نا آرام.
بنواز تا که مرحم شود بر دل ناعلاج .
پس نواخت بر جسم دیده مرگ .
نواخت بر روح درد کش.
نواخت بر دل زجر کش .
که تو را خواست و پرستید .
که تو را جان دید و برتر ز جان .
که تو را معشوق دید و عشق عاشق.
آری پرستیدم و خواستم و دیدم .
ای نوازنده من .
ای شیدای من .
ای معشوق من .
ای عشق پایدار من .
حالا که تو را نوازنده خود دیده و خرسندم .
بدرخش و بدرخش .
بدرخش تا بینم رخسار بی بدیل تورا .
بدرخش تا بینم لبخند لبای سرخ تو را .
بدرخش تا بینم چشمان آهوی تو را ‌.
بدرخش تا بینم تورا.
که لبخند و دیده و رخسارت مرا مرده و زنده کند در روزگار.
گرچه من همان مرده عشق توام ای معشوق زیبای من.
پس ای نوازنده من .
بنواز.
بنواز.
پس ای خورشید من .
بدرخش .
بدرخش .
بنواز و بدرخش بر گیتار


فاطمه کشزاده