در حوصله برف نیست

در حوصله برف نیست

ساعت‌ها روی زمین بنشیند

به آفتاب زل بزند

خیابان‌ها آب می‌شوند

با مشتی برف

پای درختی

در انتظار سرودی کوچک

روزهای دیگری

از پنجره می‌گذرد

سرود کوچک را می‌شنوم

آن‌چنان که هر انسان دیگری

هنگام دوست داشتن

علیرضا عباسی

مُسکن دیگری در دهان می‌گذارم

مُسکن دیگری
در دهان می‌گذارم
از پشت شیشهء عینک
به وطن نگاه می‌کنم
مایوس‌کننده است
هیچ‌ چشم‌اندازی
از پشت شیشه‌ها زیبا نیست

جنگل با هر درختی که می‌میرد
لاغرتر می‌شود
انسان با هر قرص
تنهاتر

علیرضا عباسی

کارآگاه

کارآگاه

هنوز به معمای مفقود شدن دو نفری فکر می کند

که شبی برفی

در آغوش هم آب شدند.

______________________________

علیرضا عباسی