تو نازترین حادثه بودی

تو نازترین حادثه بودی لباس رنگی خطی خطی در تنت داشتی دیرت شده بود

 دوان دوان به این و آنسو میرفتیش مرا صدا زدی تا نگاهم به نگاهت افتاد

 در دلم ولوله افتاد اولین تبسمت آخرین داستان غم‌انگیز بود آتشی در سینه ام روشن شده بود

 حال عجیبی بود دلم می‌لرزید آشوب به پا شده بود با آن که از اولین وصالمان سالها میگذرد الان چون هما در تب انتظار با پیرهن پاره پاره ...


صالح طاهری زنگی