در کوچه، باغِ سبز خیالت دویده ام

در کوچه، باغِ سبز خیالت دویده ام
گیرا تر از نگاه تو، هرگز ندیده ام
دیوانه و ویرانه ی عشقم، ولی هنوز
عاشق تر از دل خودم، من دل ندیده ام
ای که تمام بود و نبودم فدای توست
حتی برای بودنت، از جان بُریده ام
در راه وصلِ عشق تو و چشم مست تو
هر چه بلا که باشد، آن را خریده ام
تا آن زمان که قلب من می‌تپد به مهر
معشوقه‌ی منی و من این را گزیده ام


ساغر روحانی فر

دنیای من بی تو

دنیای من بی تو
سلول بی مرزیست که
ابد و یک روز
محکومیتم را
پشت نرده های آهنینش
نفس میکشم


ساغر روحانی فر

کاش میفهمیدی که دلم طوفانیست

کاش میفهمیدی که دلم طوفانیست
کاش میدانستی چشم من بارانیست
کاش یک لحظه مرا، با خودم میدیدی
که چه بی رحمم و این اول ویرانیست
خسته ام از همه کس خسته ام از خودِخویش
خستگی‌های من از قصه ی تنهاییست
این همه سنگینی، روی این دوش نحیف
بی گمان خم شده ام، کاش میفهمیدی
این همه بی خبری، اینهمه دلتنگی
رو به مرگم جانا، کاش میفهمیدی

ساغر روحانی فر

و شب تا سپیده تو را بی قرارم

و شب تا سپیده تو را بی قرارم
پُر از اشکِ گرم و پُر از انتظارم
دلم تنگِ تنگُ، قفس سردِ سرد است
جهانم زمستان و من بی بهارم
خدایا کمک کن دوباره ببارم
تو بودی و دیدی که صبری ندارم
چو پاییز زردم، چو مرداب راکد
ولی تا سپیده تو را بی قرارم


ساغر روحانی فر