عمریست بی قراریم در جستجوی باران

عمریست بی قراریم در جستجوی باران
پر شد سکوت گلهابا گفتگوی باران
درخاک وآتش وخون غلتیده ایم اما
چشمانمان نشسته در روبه روی باران
اینجا کویر دلها خشکیده در تب عشق
شاید که بغض دارد از غم گلوی باران
ققنوس عشق حتی میخواند از دل ما
با نای خسته ی خویش در آرزوی باران
بی شک گناه مابود این چشم انتظاری

گویی که رمزو رازیست در رنگ و بوی باران
فانوسی از سر مهر بر دستها گرفتیم
رفتیم ساده در شب در جستجوی باران

زهراسادات احمدی

وقتی که چشم سرخ افق باز می شود

وقتی که چشم سرخ افق باز می شود
گویی سرودچلچله آغاز می شود
دستی بسوی حادثه ها می کشد مرا
بامن دوباره آینه همراز می شود
اشک بنفشه می چکد اینجا به روی صبح
روح پرنده تشنه ی آواز می شود
پل می زند به شرق افق دست عشق باز
بالم اسیر خواهش پرواز می شود
وقتی غروب می کند امید, روح من
دلتنگ شعر خواجه ی شیراز می شود


زهرا سادات احمدی