آمدنت آغازِ پایان است

آمدنت

آغازِ پایان است

بی تو

تقویم ناتمام می ماند

سال از نفس می افتد

اسفند جان


چشم های مرا داری

و دست ها و پیشانی مرا...

همه می خواهند از تو بگذرند

تا به فصل تازه برسند!



((روشنک آرامش))

آن قدر مرا به سینه ات بفشار

آن قدر مرا به سینه ات بفشار

که ضربان قلبم

بر پوست تنت نقش ببندد

تا آیندگان

از سنگواره ی سینه ی تو بدانند که

زنی تو را

بی وقفه عاشق بوده است!

 

"روشنک آرامش"


آمده ای ویران کرده ای

آمده ای
ویران کرده ای
رفته ای
و من هنوز
شبیه پس لرزه ای ناتمام
با ریشتر بی نهایت
در جان زمین مانده ام!


((روشنک آرامش))