درخواب های من
دختری باموهای بلند سیاه
چشم های سیاه
با مداد سیاه شکسته ای
روی پلک هایش
برای تومی نویسد
شعری راکه تنهایی ست
دختری که شبیه من است
و پیراهن آبی اش پر از
بوته های نارنجی دلتنگی ست …
#دنیا غلامی
مثل بچّه ی طلاقی که
سنجاق سرش در دست مادرش جا مانده
و پدرش می خواهد با بستنی شکلاتی شادش کند
غمگینم
و شهربازی ها
و سینماها
و اسباب بازی فروشی ها
هیچکدام نمی فهمند
تمام دنیای یک دختربچّه
عکس سه نفره ای بود که پاره شد
و سال ها بعد
زنی که خط چشمش را دو دقیقه ای می کشد
اندازه ی بیست سال
گریه می خواهند
چشم هایش
آن روز که کودکی اش
کف راهروی دادگستری افتاد و آب شد
هیچ کس ندید !
# دنیا غلامی (( رزسیاه ))
همیشه که نباید نوشت
سبد پرازرخت های چرک
خانه ی گردگیری نشده هم شعر است
شعری تلخ وناتمام
اززنی که تمام شده است ...
# دنیا غلامی
تنهایی اش چروک برداشته
مانتوی تک سایز گوشه ی فروشگاه !
طرح گوزنی با شاخ شکسته
و دکمه ای افتاده
از روی سینه اش
فروشنده از کنارش رد می شود
به سمت دیگر خیره می گوید
سلام
این یکی جدیدترین کار ماست...
#دنیا غلامی
گفت: تو او را به یاد من می آوری
خندیدم و آهنگ را بیشترکردم
- می دانی ؟
زن ها مهربانند
آنقدر که
حتّی اگر سنگ بزرگی از بالای کوه
روی سرشان بیاندازی
با پیشانی شکسته که از آن خون می چکد
باز هم تو را دوست دارند
هیچوقت گُلی را لگد نکن
کفش هایت تو را نمی بخشند...
# دنیا غلامی ((رزسیاه))
و امّا این را بدان
زن ها عاشق لباس های جدید و نو هستند
کیف و کفش های نو
جواهرات نو
من امّا آن شال آبی را که تو برایم خریدی
با تمام دنیا عوض نمی کنم
به ویترین جواهرفروشی ها لبخند می زنم
و به این فکرمی کنم
چه قدر ثروتمند است
زنی که پیراهن چهارخانه ی تو را بشوید...
# دنیا غلامی
تهران زنی بود با عینک دودی
و بارانی سیاه
که دست هایش
بعد از بدرقه ات در برف ناپدید شد
در ایستگاه ترافیکِ تنهایی ست
اشک ها که گفتند خداحافظ
بعضی کیفشان را
بعضی چترشان را
و بعضی ها جاکلیدی هایشان را
خیلی ها هم خودشان را جا گذاشتند
و رفتند...
# دنیا غلامی (( رزسیاه ))
دیر می آیی
زود می روی
کیک جمعه ی نبودنت غمگین است
خانه سرنگی از هواست
که نفس کشیدنش درد دارد
می لرزم
می لرزم
و در نقّاشی ام خورشید می کشم
زن ها بلد نیستند بد باشند
سایه ام پشت پنجره فریاد می زند
آهای پسر همسایه
فردا مرد خوبی باش ...
دیگران به تو که هیچوقت نبوده ای
حسادت می کنند
مطمئنّم من از کسی که تو را دارد خوشبخت ترم
نگران خاموشی شمع ها نباش
همیشه درتاریکی برایت نوشته ام
با همین لقمه های کوچک نان و پنیر هم خوشیم
کاغذ را هم تحریم کنند
خودم را پرت می کنم وسط دریا
برایت پیانو خواهم زد
دست هایم نوشتن برای تو
و پیانو زدن برای تو را دوست دارند
حتّی اگر ردّ زنجیر ها رویشان مانده باشد...
# دنیا غلامی
چه قدر این کوچه ی بن بست عزیز است
با اینکه
آدم هایش سال ها ست رفته اند
خانه هایش را خراب کرده اند
امّا می دانم هنوز هم اگر
قایم موشک بازی کنیم
درخانه ای که نیست
تو که نیستی
من که نیستم را پیدا میکنی
چقدر این کوچه بن بست عزیز است ...
# دنیا غلامی (( رزسیاه ))