دوش درحلقه‌ی چشمم رُخ زیبای تو بود

دوش درحلقه‌ی چشمم رُخ زیبای تو بود

دردل شب سخن ازدیده‌ی شهلای تو بود

دلم ‌از دوری تو کاسه‌ی خون بود ولی

بازهم شاد وخرامان به ره کوی تو بود

من بیچاره کمگشته سراسیمه چو باد

می وزیدم به رهت ، چون سرابی چو تو بود

من گشتم پی ابروی کمانت شب و روز

هم به دست دلم طّره‌ی گیسوی توبود



اکرم‌نوری پرنیان

سازِ دلم را

سازِ دلم را

با آمدنت کوک کرده ام

صبح با خورشید بیا....



اکرم‌نوری پرنیان

پاییز زیبای من

پاییز زیبای من

گنجایش هزاران رنگ

گنجایش هزاران

دلتنگی دارد.....


اکرم‌نوری پرنیان

دلبری‌هایت مانند، هوای پاییزاست

دلبری‌هایت

مانند، هوای پاییزاست

نمیدانم

به تماشایت بنشینم

یا قدم به قدم

درآغوشت بگیرم...



اکرم‌نوری پرنیان

عشق است غزل در ره دلدار سرودن

عشق است غزل در ره دلدار سرودن

در آیینه عکس رُخ آن یار بدیدن

هرشب نگران پَر زده در ساحل رویا

در خواب خوش آن چشم غزلوار بدیدن

با دل نگهی کرده و اسرار بدیدن

در موج نگاه و تب دلدار تپیدن

چون تشنه‌ای از چشمه‌ی عشاق چشیدن

یعنی همه جا عکس رُخِ یار بدیدن


اکرم نوری

شعرهایم

شعرهایم
واژه های عریانی
که در ساحت افکارم
بی پروا
تمنا می کنند
سروده شدن را.....


اکرم نوری