ذاتِ دنیاست ، بسازی خراب خواهی شد

ذاتِ دنیاست ، بسازی خراب خواهی شد
پی  ثواب  روی  و  کباب خواهی شد

به خوشه‌ات بدرخش ای زلال دانه‌ی تاک
که به تاریکیِ خُمره ، شراب خواهی شد

تو در خیال ، روانی چو رود ، زیر درخت
چه تلخ ، این که به واقع سراب خواهی شد

به پناهِ سگ و چوپان دو روز خوش می‌باش
به چنگِ گرگ نی‌افتی ، کباب خواهی شد

ز نورِ عشق ، اجتناب کن چو دانه به خاک
برسد وقتِ آن که ارتکاب خواهی شد

در این سرا که نرقصد کسی به ساز کسی
تو آب هم بشوی، منجلاب خواهی شد

گرت به قامت کوهی، چو کاه می‌آیی
وگر چو ذره شوی آفتاب خواهی شد

گَهی سوارِ تو باشند و گَه سوار شوی
و گاه زینی و گاهی رکاب خواهی شد

هرآنچه بود و نبودی ، هرآنچه می‌باشی
اگر درست نباشی ، خراب خواهی شد


مهدی بکتاش

سجود و حمد و قیامم برای چشمانـت !

سجود و حمد و قیامم برای چشمانـت !
مرا کشیده به دامَت خدای چشمانـت

ضمیرِ مطلق عشقی! چقدر می‌چسبد
نفس کشیدن من در‌‌ هوای چشمانت

بگو که حرف دلم را چگونه بنویسم
قلم چگونه بیفتد به پای چشمانت ؟

چگونه از تو بگویم که خود غزل هستی
کدام واژه‌ بیاید به جای چشمانت؟

و خواستم بنویسم تمام‌ِ شهر‌ ...امّا
جهان شدست همه مبتلایِ چشمانت

ببین دوباره به معنا رسانده‌ای من را
به گنجِ تازه‌ای از کیمیای چشمانت

عجیب نیست بگویم که زنده ام  با تو
غریب نیست بمیرم برای چشمانت

هاله محمودی

چشم بر آسمان .....

چشم بر آسمان .....
و ستاره‌ها را چون میخ‌های سرد
بر تابوت شب می‌بینم و
در زمین درختان
چون استخوان‌های سبز،
در خاکِ خسته میسوزند و
سوگوار تابوتهای چوبیند

در کوچه‌های تنگِ روزگار
سایه‌ام را
به دنبال خویش می‌کشانم،
و هر بار که فریاد می‌زنم
از دیوارها
به جای پاسخ
خاکستر می‌بارد

خدایا،
چرا دست‌هایم
به جای گندم،
سنگ می‌رویاند؟

ای خدای خاموش
من شکایت را
چون زخمِ بی‌نام
بر زبان می‌گذارم،
و امید را
چون کبوتری بی‌بال
در قفسِ سینه‌ام
می‌پرورم

آه......که
شکایتم
به فریادی بدل شده
که حتی سنگ‌ها
آن را تکرار می‌کنند
خدایا.....
اگر عدالت
آب است
چرا لب‌هایم
این‌همه ترک خورده‌اند؟
شاید روزی...
قفل‌ها
زنجیرها را پاره کنند و
دیوارها
به جای سکوت،
راهی به روشنایی گشایند.
و
در دلِ تاریکی،
امید
چون آتشی خاموش‌نشدنی
از میان خاکستر
برخیزد....!!
......شاید.....!!!


مهرداد فرزامی فر

لابه لای تمام دلهره ها

لابه لای تمام دلهره ها
دل من گرم توست
تنها تو

آنکه می شوید از دلم غم را
طرح لبخند توست
تنها تو

بارالها همیشه یار منی
بی توجه به خوبی و بدی ام

آنچه با من همیشه همراه بود
مهربانی توست
تنها تو

درد من را فقط تو درمانی
چاره ی کار پیش تو است
نپسند رو نهم به ویرانی
این خلاف صفات پاک تو است

پاکی و در تو بد ندارد راه
قادری و همیشه بی همتا
بنشسته به روی سقف فلک
بی کس و همنشین و تنها تو

از تو خواهم هرآنچه می خواهم
که تو دریای لطف و مرحمتی

بارالها بنای غم برچین
که بر آن قادری تو
تنها تو

عاطفه کیانی

انتظار تبِ پنهانی‌ست

انتظار
تبِ پنهانی‌ست
برای دیدنِ کسی
که بی‌آن‌که دیده باشمش
در رگ‌هایم شکوفه کرده
و هر لحظه
گرمای آمدنش بالاتر می‌رود.


سیدحسن نبی پور

چه کسی غیر خدا از گِل گُلی می آورد؟

چه کسی غیر خدا از گِل گُلی می آورد؟
بوی موهای تو مستم میکند، ای دخترم
دیدن دستان و انگشتان تو،
دیدن چشمان، لب خندان تو
لحن و آوا و صدای جان تو
هر چه دقت میکنم مدهوش و حیران میشوم،
این شباهت‌ها و این نظم عجیب
این همه اعجاز در خلقت ، چه مستم می کند
چه کسی غیر خدا از گِل گُلی می آورد؟

محمدجواد مقصودی

حسادت میبرم هرشب به نقش هر دومژگانت

حسادت میبرم هرشب به نقش هر دومژگانت
سوارانند بر قند شرور آن دوچشمانت

حسادت میکنم هر روز به آنان که تورا بینند
که دور افتاده از حبس‌گاه تو تنها مرا بینند

هراسانم از این گیتی که چون درخود تو را دارد
که خود در قلب من باشی و گیتی هم مرا دارد


مرا دارد این گیتی وزین گیتی چه تعریف است
گمانم گیتی‌ست آن که تو را برمن تکلیف است

گمانم زندگی آنست که هر روز و شبم باشی
امید زندگانی و دلیل آخرم باشی

فقط باشی در کنجی به سوی تو دوم با ذوق
بشینم روی پایت،بوسه کارم بر لبت با شوق

کمی شیطانی میگویم که خواهم چیزکی گویم
بپرسی چیست آن و خنده‌وار گویم: نمیگویم

بخندی از سر حرص و عبوس گویی که کرم دارم؟
لبم بر لاله‌‌ات چسبید و گفتم:دوستَت دارم

بیانجامید این دوری سرآمد هر چه تاریک بود
بگویم آری سخت بود ولی نیکبختی نزدیک بود

که این تیره ره باریک به دشت آخر مبدل شد
همانی که طلب کردیم به کامیابی مصلم شد

بجز سقفی که تو باشی نخواهم هیچ منزل‌گاه
وگر چیزی جز این خواهم تو بشکن استخوانم را

اگر بی کس ترین باشم حضورت بی‌شک کافی‌ست
اگر حاضر نباشی هم،به یادت لبخند باقی‌ست

حسنا یزدی

مثل من هیچ کسی واله و حیران تو نیست

مثل من هیچ کسی واله و حیران تو نیست
حیف شد این دل شوریده که مهمان تو نیست

سال‌ها عشق که دادم تو کمان زه کردی
حال این قلب پر از نیزه و پیکان تو نیست؟

شاعران قصد جمالات تو کردند ولی
بجز آزار و جفا داخل دیوان تو نیست

آنقَدَر خشک شدی، شاخه شکستی که دگر
خبر از نغمه‌ی بلبل سر بُستان تو نیست

چون که هر ابر و صبا را تو مزاحم خواندی
رقص باران و نم عشق در آبان تو نیست

مهدی فصیحی

خنده‌هایِ نور

خنده‌هایِ نور
بر لبت
چون موج
مرا می‌ برد
تا ساحلی بی‌نام.


سیدحسن نبی پور