نه آغازِ جهان پیداست
نه پایانش در اندیشه
تنِ خاکی اگه فانیست
دلِ ما جاودان میشه
***
نترس از رفتن ای همدل
که راهی نیست بیپایان
در این گردابِ نومیدی
تو باش آن پرتو ایمان
***
اگه دل خستهای امروز
نگو تقدیر بیرحمه
بدون شک با لبخندش
یکی درداتو می فهمه
***
اگه امروزو گم کردی…
چه سود از حسرتِ فردا؟
نسیم زندگی اینجاست
نه تو آیینهی رویا
***
به امیدی که شاید دل
تو تاریکی بشه پرنور
به شوق عشق، لبخندی
بزن با شادی و با شور
***
مبادا آرزوهاتو
بذاری واسه ی "فردا"
که هر فردا میاد اما
میشه امروزِ بی معنا
***
همین یه لحظه رو دریاب
که فردا قصههاش فرداست
دل دیروز اگه خستهست
دل امروز پر از رویاست
***
تو ای همراهِ بیامروز،
چرا تو فکرِ فردایی؟
بزن لبخند تو آیینه
که خورشیدی و زیبایی
پریناز رحیمی

تو از نسلی که بارِ آفتابی
دختری ، روشنی از جنس ماهی
نه تندیس سکوتی ، نه غباری
تو خود تعبیرِ نوری آفتابی
اگر دنیا در آئینه شکسته ست
تو آن رویایِ روشن در سرابی
صدایِ روشنت در باد جاریست
به هر دیوار ، فریادی ، جوابی
چه می فهمد جهان از رنج پنهان
که لبخندت صدایِ بی جوابی
تو می تابی ، بمان تا شب فروریزد
برآید از دل ظُلمت ، سحرگاهی
علی حسن پور
تقدیم به خانواده های عزادار بندرعباس
بلکه مارا در غم خود شریک بدونند
دیدگانی قفل به در چشم انتظار
شوق دیدار تا به قبل انفجار
کودکان در ذوق دیدار پدر
پدرانی در مسیر احتضار
گرمیه اتش به گرمای جنوب
چهره ی جنگو نفیرو انزجار
سوز دف آتش به سینه میزند
رخت ماتم بر تن هر خانوار
آسمان خونین به رنگ ساحل است
جوشش خون شهیدان چشمه سار
آری، این شعر برای بندر است
هرچند بر دردشان نیست اختصار
صبر این مردم به جنس هرمز است
خطه ی مردانگیو افتخار
این شعر مردمان بندر است
مردمانی به جنس اقتدار
مهدی سنایی
ای معلّم جان تو یـک فرزانـه ای
مـا گُلیـم و تــو همان پروانه ای
یــاد دادی تو بـه ما پندار خوب
فــرق بیـن شیطنت با کار خوب
تو به ما درس الف دادی و لام
ذهن ما را پرورانــدی بــا کلام
تــو تعلّــم دادی آداب بیــان
یـا نویسم آنچه میگوید زبـان
تــو شناساندی بـه مـا اعداد را
مــاه و خورشید و هوا و آب را
روز تعلیــم و تعلّـم روز توسـت
نمره های خوب ما نوروز توست
کاظم بیدگلی گازار
ریسمانی به بلندای
ازل تا به ابد
آویختی،
تا مبادا ،
که گمکرده رهی،
سرگشته شود
در وادی.
ریسمان، حبلالهی،
وادیات، وادی عشق.
مبادا متفرق بشویم.
دوک در چرخش،
آغاز نمود:
ریسیدن،
بافیدن،
پیچیدن،
تا که کوتاه کند ره
به سرای بودن.
خود را برسانیم
به این چرخیدن،
رقصیدن،
آغاز کنیم:
بافیدن،
بالیدن.
با رقص دوک،
عاشق شویم؛
پیوند را محکم کنیم.
نخ در میان دست من،
دستان تو،
دستان هم،
ریسیدن آغازین کنیم،
پیچیدنی
شیرین کنیم.
ریسمان از سوی او،
نخ ز او،
وادی از او،
شعر وحدت را
سرایش می کنیم
ما سوی او.
طهورا عسکری داریونی
نم نم باران
جیک جیک گنجشکان
می رسه،به گوش
بهاردلنوش
درماسال زیبا
بگو،مرحبا!
همگی مدهوش
بدین،به من گوش
صبح سه شنبه
می رم مدرسه
بادلی،گلگون
میگم؛آخه جون
لبریزومالآمال
دراین سال سال
خدانگهدار
عزیزدلدار!
محمدبختیاری مرکیه
ایهام منی جام منی راه کدام است
این بی سبب دائم همراه کدام است
از ذکر تو شد غافل و مشغول دعا شد
دستم نزند تار دگر زخمه رها شد.
تابید به حکمت به دلم نور اگر گشت
شاید که نگارم کرمش باز شرر گشت
دیوانه به امروز و همه سوز دچارم
صیاد ازل کیست که او کرده شکارم
مستم کن و آندم به جهان جای ندارم
همراه منی شاه منی پای ندارم
بیدار نمی گردم از این شام سحر خیز
گویا به دلم نیست قدح باده دگر ریز
دردیست به اندیشه و آن نیز فریب است
دنیا همه راز است و جهان نیزغریب است
مکشوف زمانی تو اگر کاشف غیری .
شر در ابدیت شده تبدیل به خیری
طالع دیدار
چای سرد است و دلم گرمِ تماشای تو بود
شعـــــر، بیحوصله اما غمِ دنیای تو بود
باد میآمـــــد و یکریـــــز دلم میلرزید
هرکجا پنجرهای بود، به سودای تو بود
من به یک خنده شکستم، به نگاهی مردم
هرچـــــه آغاز گرفتم، همه پیدای تو بود
باز در کوچـــــهی باران، نفس افتاد به تو
هرچه افتاد در این فاصله، از جای تو بود
رفتی و ساده شدی قصهی تکراریِ عشق
ماندنی بودی اگر، گریهی فردای تو بود
شیرین از قلـــــهی اندوه به فرهاد رسید
کوه میریخت، اگر تیشه به معنای تو بود
رستم از معرکهی مرگ به تهمینه رسید
عشق یعنی دلِ جنگی، که تمنای تو بود
بیژن افتاده به چاهی شده زندانی عشق
دست منیژه ولی، ساقی رویای تو بود
و من امشب وسطِ کوچهی باران خورده
زیر یک چتر شکسته، همه دنیای تو بود
رد شدم از همه شهـــــر، از همه ی آدمها
کوچه در کوچه، خیابان، همگی جای تو بود
مهرداد خردمند