پیمودمت با پای دل طی می کنی ایا مرا

پیمودمت با پای دل طی می کنی ایا مرا
من نیستم خواهت ولی بسیار میخواهم ترا

آن شانه های پرشراب وان چشمای نیمه خواب
آوخ نمی دانی برد روح و روانم را کجا

ای عشق با من خوب باش من نیستم بی عشق خوب
یا آمدم در باز کن یا باز کردم در بیا

برسینه ی من سر گذار کینجا سرای مستی است
هم خمره خمره می دراوست هم باده باده خمره ها

لب های سرخ آتشم سرخی آتش ها لبم
ناچیدن گل بوسه کی باشد ازاین غنچه روا

شرمم شماتت میکند تن از تمایل دم مزن
بربالش بغضت بخواب کو درد لذت را دوا

روح و روانم جان تو ، جانم روان و روح تو
هربندبندم بند توست ،تو بندبندت بند ما

میپیچمت کنج خیال چون پیچکی گرد درخت
تنگت به تنگ گیرم به بر تا تنگ بر گیری مرا

بویت بهار بی دریغ ، بادت هوای نوبهار
تا رد شوی رد می نهی صد نافه بر رد هوا

لیلایم اما در جنون مجنون لیلای جنون
قیسم قیامت کرده ای با قامت و قد بلا

در رختخواب میل من خالی جایت خون دل
من خون به دل میخوابم از خالی جایت بیوفا

بی عطر آغوشت مرا، آغوش شامه سوز شد
دود است کزسر می رود از آتش سر درهوا

هنگامه ی داغ هوس من هستم و سرمای سخت
من بی بغل در زمهریر تودر بغل داری که را

خورشید خاموش و گذشت روزی که با تو روز بود
شب پشت شب شب میشود شب از پی شب آوخا

چشمم به جام دست توست من جام دستم چشم توست
مستوره ی مستی من ،مستی به مستوری چرا

عشق ست و رسوایی و عیش ،رسوای بی عیشم به عشق
نه من جدا هستم زتو نه تو زمن هستی جدا

پیدای پنهان من و پنهان پیدای توام
فاش است راز و رمز ما از حرف های بی صدا

افسانه ی احساس من ،احساس من افسانه نیست
راز بقای من تویی ، راز حضورم در بقا
قلبم هزار لایه از خون است
وترا در اخرین لایه ی خون قلبم قایم کرده ام
ای ممنوعه ی محبت من

چگونه دل برگیرمت
که گیر است دلم برت
برت نه بدان معنی که هستی در حضور
ای که حضورت تمام هست من است

نگاه کن چگونه در تو در توی هست و نیست و نیست و هستت
به زندان زخم و رنج عشقم

چگونه ره کج کنم به نا کجا
که هرکجا روم تویی


الهام امریاس

عیدتون مبارک


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

من مهر دلیرانم، اکنون خود شیرانم

من مهر دلیرانم، اکنون خود شیرانم
چون بغض قناری دلبرم را دوست میدارم

هر لحظه پریشانم، چون ملت ایرانم
آن غنچه نازم را، هر دم دوست میدارم

پر ز خون چو گلزارم، صیاد دل آزارم
آن صید کمندم را، بنده دوست میدارم


از شکست بیزارم ، چون شاه خراسانم
این عشق سمایی چون، خنده دوست میدارم

از دوری تو زارم، چون غنچه پر از خارم
عاشق چو مریضان، تو را من دوست میدارم

حسین زراعت پیشه

صنما از بر و رویت به کجا سر بِنَهَم ؟

صنما از بر و رویت به کجا سر بِنَهَم ؟
تا کی از هجر رُخَت بر کَه و بر کُه بِجَهَم ؟

تو چنان بر دل من رَخت بِبَستی که کنون
باید از هر دو جهان از سر عفت بِرَهَم

مهدی مزرعه

تکه های شکسته عشقم

تکه های شکسته عشقم
میان گلو
چنگ می زنند
و تمام دلم را
و همه ی همه ی همه ی قلبم را
زخمی می کنند
گوش تنهایی
پر می شود از صدای گریه ام
بغض درد را
در آغوش می کشم
و زمزمه ی سکوت
همه جا می پیچد
نور گم می شود
و سایه ها
تمام شب را
رنگ می زنند
فردا
شاید افق زندگی
دوباره
چشم بگشاید
و امید
نوید دیدار روشنایی دهد


نجمه انعامی

خسته ام از خنده های پر غم..

خسته ام از خنده های پر غم..
خسته از نبودن های بیش و کم.
خسته از بره های گرگ صفت.
مکار های حیله گر روبه صفت.
یک عمر دست گرفتیم ز آنها.
رفتند و خسته ماندیم در غم ها.

زهرا رجبی

نازک تنِ دور ‌از بغلم سوگلِ نازم

نازک تنِ دور ‌از بغلم سوگلِ نازم
تا کی بکنی بی‌ محلم سوگلِ نازم

زندانِ زمینم‌ ولی از جذبه‌ی‌چشمت
بالا بکشی تا ‌ زحلم سوگلِ نازم

از بس که لطیفی نتوانم که بکارم
احساس‌ تو را در غزلم سوگل‌ِ نازم

ازبوی خوش‌ِخوشه‌ی‌گندم نکنم دل
زیرا که تویی ماحصلم سوگلِ نازم

ازعطرتنت‌کوچه‌پرازبویِ اقاقی‌ست
تنها غزلِ بی بدَلم سوگلِ نازم

آتش بزن از شعله‌یِ رخساره‌شبم را
تا آن که گریزد اجلم سوگلِ نازم

از دوری توکاسه‌ی صبرم شده لبریز
جانم به لب آمد عسلـم سوگلِ نازم


علی قیصری

بَر که میخیزم از رویای نیمه شبهایم،

بَر که میخیزم از رویای نیمه شبهایم،
دردیست عمیق،
که میچشم در تمام رگهایم.

مهرانگیز نوراللهی

شور و هیجان وجودم را

شور و هیجان وجودم را
تسخیر کرده
شعله های سرکش احساس
جانم را سوزانید
چشمانم دیگر تاب
اشک ریختن ندارد
چه شد پس این هیاهو ؟
چرا چراغ کم سوی اتاقم
دیگر روشنایی ندارد

باید به دیدن گل شب بو برو
م
رایحه عطر بهار می دهد
گذر عشق
صد بار اگر بشکنم
سبوی عاشق دلخسته
باز مستانه به کوی معشوق
پای می نهد بر دیده و دل

کاش با او در حال رفتن
به دیدار غروب ماه بودم
روز را فراموش کردم
انس با شب دارم
در تاریکی رفتن معشوق
نمایان نیست
ولی صد افسوس
رد پای مهر ماه منیر
بر دل و جان من
نقش نگار بسته و بس

می روم و بیاد نمی سپارم
چه آتش خاموش
بود در رهگذر عمرم
که آشیانه سوزانید
و آواره زندگی ام نمود

حسین رسومی