ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
ابرها همه سیاه و تار
دریغ از زره ای باران
خورشید سیاه
سایه ها بی رنگ
خشکیده دریا و رود
شهرها غرق سیلابِ و دود
چشم ها باز
دیده ها کور
دهن ها باز
گوش ها کر
جاده ها ناهموار
پاها سست و بی قرار
چوب ها گشته پایه ی آسمان
پاها در میان زمین و آسمان
کمرها خم
ابروان گره خورده
تاب ها بی تاب
دل ها آشفته و پریشان
در این وانفسای زمان
مردمانم در انتظار
انتظار پایان روز
شاید در شب سیاه
سایه ها گم شوند
اشکها پنهان شوند
دست های خالی نهان شوند
پدران خسته از شب و روز
مادران خفته در سراب زندگی
شب و روزها همه سراب
دردها بی شمار
این است شرح زندگی
شهریار یاوری