به شمع یار ، دلم پروانه کردم

به شمع یار ، دلم پروانه کردم
زِ سـوز آتش اَش ، پَروا نکردم
بخوردم سال ها غم از فراقش
ولی به هیچ کس پَر ، وا نکردم



شاپور علمی

گورستان شهر

گورستان شهر
آنجایی است
که مردمانش
غزل
به ارث نمی‌گذارند

و هیچ آب رویی
نمی شوید
آینه‌های شکسته
قبرها را

سکوت گورستان
رساترین ترانه
غربت انسان است

محمد رضا راستین مرام

مدتی پیش در پی یک اتفاق

مدتی پیش در پی یک اتفاق
خواب دیدم قلب خود را در فراق

سالها بود فکر میکردم خدا
خوب و بد را در جهان کرده جدا

چشم من بیدار و عقلم خفته بود
قلب من هشیار و نبضم رفته بود

مرده بودم؛ خواب بود بیداریم
بغض بودم؛ اشک بود آزادیم

سالها بر قلب دنیا می گذشت
بارها در ارتباط دوست،شکست

لحظه ای تنها نبودم با خودم
بودم و گویی نبودم با خودم

من گذشتم از خودم،گشتم جدا
عشق را عاشق ندارد ادعا

من کجا و آن همه احساس پاک
پارچه ی اعیان ندارد هیچ چاک

پیله ی انسان، این سان بودن است
اسب را بیند بازهم گوید خر است

در توانم نیست پرواز بلند
در خیالم مرغ جانم می پرد

این کجا و آن پریدنهای ناب
کی عقاب ها میخوردند دانه و آب

من چه می اندیشم و جانان چِرا
فرق شیر و گوسفندان از چَرا

لیک اکنون با خودم تنها شدم
چون ببستم چشم خود بینا شدم

چشم خود را با گهر بینا کنید
چون به خود آئید آن پیدا کنید

چون که شه باشید بر مُلک وجود
دست و پاتان چون غلام اندر سجود

نیز آن پیشانی بالا بلند
در اسارت می برد دنیا به بند

من غلام نفس خود بودم ولی
عشق تو سرگشته کردم ای ولی

چون که گشتم در خودم حیران و مست
آب از بالا فرود آمد به پست

هر کسی دستی بگیرد در زمین
دستگیرش می کند او را یقین

هر کسی هم آبرو گیرد ز خلق
گفتنش سخت است با الطاف حق

گر به انگشت اشاره بنگریم
یک به سه خوردیم و افسوس می بریم

آنکه انسان نام داشت من نیستم
چونکه در نسیانیم من زیستم

پس بیا پیمان نو با خود کنیم
از گناه دیگران چشم وا کنیم

هر که دزدد چشم خود را از نگاه
او به نزد شاه آید بیگناه

پس خدا را یاد کن هر لحظه ات
چونکه از یادت رود در خاطر اَت


مهدی صارمی نژاد

تو این هوای بارونی، چشمام پُرِ اشک شده باز

تو این هوای بارونی، چشمام پُرِ اشک شده باز
این دلِ لعنتی تا کی، با غصه هاش سر کنه باز ؟؟؟
هر شب تو رویاهام برات، حرف دلم رو میزنم
اینکه چقدر دوستت دارم، تو سینه فریاد می زنم

تو هم منو دوسم داری، اینو چشمای تو میگه
طرز نگاه تو منو، برده یه دنیای دیگه
هر دومون عاشق همیم، اما همش دور از همیم
قید تموم عالمو، به خاطر هم می زنیم

اما کسی تو این دیار، عشق ما رو نمی بینه
حتی خدا هم لحظه ای، دستامونو نمی گیره
خسته شدم تو این قفس، از غصه و دلواپسی
خدای من خودت بگو، پس کی به دادم می رسی ؟؟؟

تو این هوای بارونی، چه خوبه با من بمونی
رد بشیم از این کوچه ها، بریم یه جای آرومی
باز بشینیم کنار هم، دستامونم تو دست هم
غصه ی فردا رو نخور، تو بسپرش به دست من

تا وقتی نبضم بزنه، عاشقونه خاطرخواتم
حتی یه روزی بمیرم، اون دنیا چشم به راهتم
نشون میدم به روزگار، هنوز نمرده عاشقی
برای زنده موندنش، میخواد یه قلب صادقی

می‌خوام این قلب پاکمو، هدیه کنم برای تو
تا غم تو چشمات نبینم، خودم بشم فدای تو
قسمت ما اینجوری بود، همیشه دور از هم باشیم
همیشه توی روزگار، بی کس و تنهاتر باشیم


آیهان رزم آرا

به تمنای رسیدن شده ام پیر ندیدی

به تمنای رسیدن شده ام پیر ندیدی
من که خود سوخته بودم،تو مرا خوب ندیدی
سر چشمون سیاهت به قضا رفت نمازم
شده ام لبریز از تو، ولی خب،باز ندیدی
تن من تاب ندارد، دل من طاق ندارد
تو بیا روی خوش از من، عشق بی تاب ندیدی؟
چه بسا خوب شویم ما و ز درد رها گردیم
ما که خود سوخته جانیم، جان عریان ندیدی؟
تن تو بوی بهار است، چشم تو جنگل پاییز

من تورا بی نقص دیدم، تو چرا خوب ندیدی
زندگی سخت گرفته، تو چرا سنگ بدستی؟
من به تاوان قشنگیت، شده ام کور ندیدی؟
دلبرم دل مگه کشک است؟ دل که افسار ندارد
تو ز من دلبری کردی، عاشق اینگونه ندیدی؟
دیگران کور دلانند، متعصب ز مودت
تو به راستی به چشمم، عشق راستین ندیدی؟
حکم چشمی که تورا دید حکم چشمان زلیخا
من قبول کردم اما، تو مرا دوست ندیدی
من که تسلیم خزانم، سنگسارم هم کنید
اشتباه از چشم من بود،چشم گردنکش ندیدی؟
دختر دلسرد پاییز، سنگ را محکم رها کن
به فدای تار موهات، که در من عاشق ندیدی
حکم عشق از بعد مجنون جز فراق و درد نیست
عشق من، من به جهنم، شمس و مولانا ندیدی؟
تو به زیبایی نامت، تو به زیبایی ایران
تو خداوند زمینی، دختر مجنون ندیدی؟
ای سمیرا، ای اَمُرداد، تا تو در قلب منی
جاوِدانم حتی در خاک، عشق نامیرا ندیدی؟

حدیث اسماعیلی

امشب به شب تار خودم زار بگریم

امشب به شب تار خودم زار بگریم
از کنج قفس فاصله ی این همه دیدار بگریم
خون بود دلم خون شد و آرید قدح را
بیرون کنم این درد گرانبار بگریم


معصومه عرفانی

این رویا محاله

این رویا محاله
رسیدن بهش هم
نمیخوام دوباره
بشم عاشقش من
نمیخوام بشه باز
دوباره زخم دستام
اسیرش بشم و بگیره خواب شبهام
نمیخوام تا صب من بشه فکر و ذهنم
فقط توی ذهنم رسیدم بهش من
نمیخوام تو مرداب این عشق فرو شم
این قصه رو من چقد دیر نوشتم
نمیخوام جوونیم بسوزه مثل شمع
ولی جبر جغرافیاام نکرد کم
همه سختیام میشن بیشتر از سن
همه 19 سال و یک سال آخر
نمیخوام که بیشتر از این سن بفهمم
و دردام بزرگن به بزرگی روحم
و میخوام برم من از این خاطراتم
شاید یک سال دیگه بزرگتر بشم من

عالیه رنجبر

اگه مرداب شدی تو ،وسط کویر هامون

اگه مرداب شدی تو ،وسط کویر هامون
بی رمق ، تشنه و خسته زیر قطره های بارون
توی آتشکده ی سوخته ی دلهره و غم
اگه بوسه ای نشستی به لب تشنه ی کارون
توی سردرگمی و دلهره و وهمُ و خیالم
شده افسانه ی چشمای تو همدوای مارون
توی هر نقش و‌نگاری طاق بستان بهاری
تو همون کوه دماوند، دشت لاله های گلگون
اگه یک درخت خسته نَنِشَسْته جون سپرده
هنوز هم جنگل سبزی مملو از بلوط و ماهون
تو سزاوار همه دلخوشی و برکت و نوری
خزر و خلیج فارسی تا همیشه سبز و ِنیلگون
تو همون غم نهفته کنج ویرونه ی قلبم
به امید اینکه قلبت پر طپش باشه و پر خون

سمیرا صادقی