بربلندای درخت

بربلندای درخت
آویزان شددوربین
درگذر زمان
تاثبت کند
لحظات زندگی را

سید حسن نبی پور

فراخوان داده

فراخوان داده
به عشق
قلب پراندوه ام را
نویدمی دهد
مرگ احساس را


سید حسن نبی پور

. نشسته ایم بر برکه ای از آب

. نشسته ایم بر برکه ای از آب
نمی بینیم دریا را،
می چکد قطره آب از شاخه گل،
نمی بینیم باران را
. راز هستی در ندیده هاست
پر ار شکوه،
پر از رازهاست،
باید که چشم دل باز کرد،
تا که نوشیم شراب صهبا را


دکتر محمد گروکان

شنیدم که گل گفت روزی به خار

شنیدم که گل گفت روزی به خار
که ای همنشین عروس بهار

نگیر این سخن را تو از من به دل
نباشی تو با گل ز یک آب و گل

تو از تیره چوب بی‌رنگ و بو
من از نسل گل‌های خوش رنگ و رو

چه ننگی از این بیشتر در جهان
که با خار باشد گلی همزبان

شنیدم که خندید و گفت ای جوان
ز اندیشه غافل مشو در بیان

جهان را خدا این چنین آفرید
نیامد کسی بی تدبر پدید

یکی گل شد و دیگری گشت خار
یکی شد عزیز و یکی گشت خوار

در این باغ کامل نبینی کسی
به جز او اگر نوگلی یا خسی

یکی نقص جسم و یکی نقص جان
یکی آشکارا و دیگر نهان

نباشم من از زشت رویی خجل
که یارم پسندیده این آب و گل

تو خوش رنگ و بویی ولی خودپسند
بر این خوی بد چشم خود را نبند

اگر می‌شود جسمی از خار ریش
ز نیش زبان روح گردد پریش

نخست ای جوان نقص خود کن رفو
پس از آن برو عیب مردم بجو


علی اکبر نشوه

مرنجان دلم راچنین ، کم بگویم حقیرم

مرنجان دلم راچنین ، کم بگویم حقیرم
که حیران شدم ، ماتم دوری تونگیرم
ببین سیل اشکای تلخم تمومی ندارد
چه گویم ندانسته دردام تومن اسیرم
بشین درکنارم که تنهایی ام رابدانی
مگوخسته ام ، باتوبودن دگرسیرِ سیرم
ندانی چه آمدسرم ازغمِ بی وفایی
که ازپافتادم دگرغصه ها کرده پیرم
چقدراشک وغمها ببارم من اربیقراری
نظرکی کنی حالِ زارم صغیروفقیرم
بیامرهمی شودلِ تنگ ودیوانه ام را
که مجنون شدم، درکنارتوآخربمیرم

کریم لقمانی

دیشب کنار پنجره بی تو نشستم

دیشب کنار پنجره بی تو نشستم
یک لحظه از چشم تو دیده بر نبستم

عطر تنت پیچیده اطراف غزل بود
آرایه آرایه غزل دادی به دستم

از چابکی وقتی که مهتاب از تو پرسید
گفتی به آوای دلم بر دل نشستم

آندم که احساس و نفس با هم درآمیخت
لبخند شیرین تو با من گفت مستم

وقتی نسیم صبح ...آرام از در آمد
یکباره وا شد پنجره از خواب جستم

جانِ نفس در سینه ام بر لرزه افتاد
دیدم کنارم نیستی از هم گسستم

یادم می آید یک شب از شب‌های دیدار
گفتی که تا آخر هوا خواه تو هستم

بشنیده ام در محفلی هنگام مستی
گفتی دل دیوانه ی او را شکستم


علیرضا حضرتی عینی

عاشق نمی‌شوی و من رنج می کشم

عاشق نمی‌شوی و من رنج می کشم
من رنج کشیده ام فکری نمی کنی
دل خسته تر از آنم که فکر می کنی
یادم نمی رود که یادم نمی کنی
من قطره ی باران فتاده زِ آسمان
پخش زمین شده ام جمعم نمی کنی
من خواب نصفه کاره میان رختخواب
حالم خراب خیال توست فکری نمی کنی

قلبم مثال‌ موتور نیم بند به پت پت است
در گوشه ای نشسته ام درستم نمی کنی
سرد است ولی زمستان نیامدست
از لرز مُردَم و تو گرمم نمی کنی
من معتکف به در خانه ات شدم
پس هر چه در زده ام، باز نمی کنی
من در به در دنبال تو گشته ام
حیرانم و تو ولی پیدایم نمی کنی
ای آنکه مثل زهر هلاهل به جانمی
من عاشق تو ام و فکری نمی کنی
من اشتباه کرده ام عاشقت شدم
تاوان اشتباه منی و درستش نمی کنی
انگار قلب تو زنگار بسته است
من بی خیال، فکری به حال خودت هم نمیکنی

نازنین جعفری

وصفِ حالم را شنیدی گریه کن بر حالِ من

وصفِ حالم را شنیدی گریه کن بر حالِ من
نیک بختی را تَبَه کردم بَدا احوالِ من
بس وفا دیدم ز شاهم غره شد افعالِ من
شَه عیوبَم را بپوشاند شُره شد اعمالِ من
جز تبسم هیچ ندیدم خنده بود اقبالِ من
گریه شد غایت نصیبم بود مگر اخلالِ من
غرق گشتم گر تلاطم عاملش اغفالِ من
حبس من گشتم ندانستم نبود آمالِ من
ره گزین کردم منیت شد نهایت ضالِ من
کهکشان بود رهگشایم نیک نگردید فالِ من
آنچه را دیدم به تکذیب شد گذرها سالِ من
فکر نمی کردم فنایم قیل نشست بر قالِ من
آس تک بودم ملائک غبطه خوردند خالِ من
بر گزیدم  سایه ها را تا نسوزد بالِ من
خلقِ پُر رازِ جهانم جهدِ جُستن کالِ من
غافلم از دُر نشانان خلق نمود اشکالِ من
ساکن باغ بهشتم کی سِزایم چالِ من
با چموشِ گمرَهم من گمرَهی احمالِ من
کارگردان دو عالم کار گرداند مالِ من
دلقکِ ضالین گزیدم شد دَغل عُمالِ من
تخت نشین بودم کنوناً حاملم حمالِ من
سرفرازی شد سرازیر زایشِ اعمالِ من
عاقل از دنیا گذر کن گر شوی اغفالِ من
جهل ترکیبی دچاری کن نظر احوال من
حافظ از اسرار پنهان گفت لسان الحالِ من
بس سپید بختی پذیری پندی از امثالِ من


حافظ کریمی