تو را
در باد
میبینم
که پیراهنت
بر تنت
پَر
پَر
پَر
پرنده میشود
پَر
پَر
پَر
پرزنان
میرود با باد
و تو
میمانی در تنت
که نگاه کنی
به پرنده بودنت
شبنم حکیم هاشمی
دین را هستم، تعصّبِ دین را، نه
رنجش گاهی، ولی دمی کین را، نه
با خلق خدا و با خدا، خودخواهی؟
نه نه نه نه، نه من کنم این را، نه
محمد شریف صادقی
بیا که می مستانم آرزوست
بیا که سرو بستانم آرزوست
بیا که این باغ اسیر جغدند
بیا که بلبل گلستانم ارزوست
سیاوش دریابار
شبی را بی تو سرکردم میان بغض و تنهایی
نخوابیدم به امیدی که بالینم ز در آیی
دوباره کنج این خانه خیالاتی شدم انگار
به هرجا بنگرم جانا تو را بینم که آنجایی
بگیری دست من شاید دلم آرام گیرد یار
بزن شانه به گیسویم بپوشان رَختِ زیبایی
چنان افسرده ام جانا پی آرامش محضم
کنارم نیستی لاقل بریزی استکان چایی
چو بگشودی به رویم در نگاهم بر رُخَت افتاد
چنان محو رُخَت گشتم گمان کردم که رویایی
ولی حالا که میبینم تورا در پیش روی خود
بجز آغوش گرم تو نخواهم من دگر جایی
به گوش جان شنو ازمن دراین دوران وانفسا
همین امروز را دریاب نباشد باز فردایی
محمود مقامی
قرارمان نبود دل بی تابم را با بوسه روی عکس هایت آرام کنم...
قرارمان نبود هر زمانی تو را کم داشتم چشمانم را بسته و تورا کنارم تصور کنم...
قرارمان بی وفایی نبود نازنینم
قرارمان..قرار شادی بود...قرار زندگی بود...
عزیزِ بی وفایم این دل بی قرار که در انتظارت میتپد
هنوز به یاد لحظاتی که در کنارم بودی، زیر لب نامت را زمزمه میکند.
آه اگر باز آیی، سکوت این دل شکسته با لبخندی از حضورت میشکند،
ای بهترین بیوفا.
مهکامه شریعتی
مگر به غیر تو کَس از دلم خبر دارد
دعای غیر تو بر ما ، مگر اثر دارد
برای این من حیران بیا و کاری کن
به راه مانده به جز تو رهی دگر دارد
دلم شکسته ترین شد در این زمانه دون
گدای خسته چه خونی در این جگر دارد
سلام ضامن آهو ، سلام خوان کرم
سلام آنکه نشانِ خدا به سر دارد
ضمانتم کن و بگذار دست پر بروم
از این حرم که به خود عالمی دگر دارد
علی کسرائی
برق دانشگاه رفته روی ماهت کاش بود
پای ما در جلگهٔ سبزینهراهت کاش بود
چون خیار لتحریم افتاده کج در ظرف ظهر
سرکهٔ دلجویی در دلوِ نگاهت کاش بود
هیبت گرما شبیهِ بازویِ اسفندیار
گردنِ دستانمان اندر پناهت کاش بود
گو رود برق از پگاهان تا سحر اما به شرط
اینکه مهر ما کمی یادِ پگاهت کاش بود
نظم واعظ چون گلاب اندیشهاش مانند گل
کهربا افسوس عُمرش بیشباهت کاش بود
محمدنبی خرّمی
عشق است غزل در ره دلدار سرودن
در آیینه عکس رُخ آن یار بدیدن
هرشب نگران پَر زده در ساحل رویا
در خواب خوش آن چشم غزلوار بدیدن
با دل نگهی کرده و اسرار بدیدن
در موج نگاه و تب دلدار تپیدن
چون تشنهای از چشمهی عشاق چشیدن
یعنی همه جا عکس رُخِ یار بدیدن
اکرم نوری