یاد رزم پارسه با خاک یونان دل فتاد

یاد رزم پارسه با خاک یونان دل فتاد
هیبت جالوتِ مغزم در حد فاصل فتاد

نازنین یارم دیارِ لعلش از ما نفی کرد
ملّت اندیشه را تا مقصدِ بابل فتاد

موشک چشمم شبیه آرش از افسانه رفت
شور قدس اقدسم چون ناگهان کامل فتاد

ای فلسطین بند آذین بیت لحم اسپندماه
سال نو، نوروز در ره کورشِ عادل فتاد

ابروانت کوه جولان گردنت دریایِ سرخ
من ندانم روز اول بهر چه مشکل فتاد

باغ زیتونی فراخوانَد ابابیلان پارس
واعظا الحمد گو از آسمان چون گل فتاد


محمدنبی خرّمی

برق دانشگاه رفته روی ماهت کاش بود

برق دانشگاه رفته روی ماهت کاش بود
پای ما در جلگهٔ سبزینه‌راهت کاش بود

چون خیار لتحریم افتاده کج در ظرف ظهر
سرکهٔ دلجویی در دلوِ نگاهت کاش بود

هیبت گرما شبیهِ بازویِ اسفندیار
گردنِ دستانمان اندر پناهت کاش بود

گو رود برق از پگاهان تا سحر اما به شرط
این‌که مهر ما کمی یادِ پگاهت کاش بود

نظم واعظ چون گلاب اندیشه‌اش مانند گل
کهربا افسوس عُمرش بی‌شباهت کاش بود


محمدنبی خرّمی

در برگ گل نوشتند خونت گلاب باشد

در برگ گل نوشتند خونت گلاب باشد
خرّم کسی که از یار آشفته‌خواب باشد

مجنون چرا نلغزید از هر که موی مالید؟
زیباترین نما چون زلفِ خراب باشد

چون کشمش ملایر، معنای صبر باید
چیزی شبیه شیراز عین شراب باشد...


محمدنبی خرّمی