ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آری وصال گاه به مردن رسیدن است
شمعا بدان که غایت پروانه مردن است
آتش گرفته ایم ولی دل از آن بسوخت
کین دل خوشی یار از آتش پریدن است
یوسف شدیم و طعمه تور حسادتیم...
فکر برادران دل مارا دریدن است
ای گُل تفاوتی نکند مقصدت کجاست
پایان زندگی تو از گِل بریدن است
چون کرم عاشقی که سر وصل دوست داشت
بیچاره کل عمر اسیر تنیدن است
عاشق شدیم و عشق الفبای زندگست
. عاشق شدیم و عشق مذمت شنیدن است
محمد سبحان مهنام
با چهره ای شکفته چو لبخند میزنی
صد پاره های قلب مرا بند میزنی
این شام بی ستاره ی یلدایی مرا
با آفتاب خاطره پیوند میزنی
کبری اسدی نیازی
ای جگر گوشه وطن من، ای خلیج فارس
ای ز شادی تو، اذامش من ای خلیج فارس
ای همیشه نامت جاوید ای خلیج فارس
ای که نامت همیشه حک شده در جان ما
ای مظهر غرور و سربلندی ما
چون زمرد می درخشد نام تو
ای نشانه آزادی وطن، نام تو
هویت و اصالت مل نام زیبای تو
ای خلیج پیوسته فارس
مصطفی خواجه دهاقانی
بحر دلم اگربه ساحلش قایق بود
یا روند عمر برلشکرغم فایق بود
خوب بودعشاق به امید وصال،آنگاه
بی دغدغه فاصله هابه عشق شایق بود
عبدالمجید پرهیز کار
یک آئینه
آویخته بر دیوار
گرفته دست بر گوش و دهان خود
خیره می شود بر خورشید
که می تابد از درزِ دربِ کهنهِ چوبین
کولی جهان بین می کوبد بر درب این خانه
طالع تیره اش روشن می شود.
روزهای ابری
دل آئینه بس تنگ می شود
چه بسا
که شادی دیروز که سوک می شود
گاهی گرفته سر انگشت بر دهان
به خودِ خود می اندیشد
به کولیِ دیروز
که فال او گرفت
نور خورشید کجا ماند
که تاریکی جای او گرفت؟
شب که می شود
نه می بیند
نه می خندد
نه می گرید
ندارد هیچ خاطره ای در درون خود
نیست می شود.
دکتر محمد گروکان
من به دنبال یک مرشد طریقت
تمام صفحات روزگار را ورق زدم
و دانستم
جز او کسی نمیداند
جز او کسی نیست
و اوست آرامش من
در واپسین لحظات پیش از مرگ
در جشن تولد کودک ناخواسته ام
من
آن پیر طریقت را
در نگاه کودکی یافتم
خیره به بادبادکی رها در آسمان
آرش مسرور
سلام
و تو شاید من هستی
من غمگین صبور
و تو شاید من باشی
من پر تشویش هنوز
غلامحسین افراس
در خود چه دیـدی دیگـران کـافـر ببینی
غافل چـو گشتی زیـن سبب داور نبینی
چون ذره ای تقوا بـه کردارت اثر نیست
مستـی ز کبـر گـویـی بجز ساغـر نبینی
سلیمان ابوالقاسمی