پلکم
می پرید و بقچه بقچه ستاره
پولک دوزی کردم امروز
دوخته بودم
نگاه در به درم را
به دیوار آسمان ، چه غوغایی بود
و چه پنجره های غریبی
او
قنوتی
رو به غروب
نگاه کردم نای چشمم قلم شده بود
پاورچین پاورچین
اشک می ریخت در آغوش آن انبوه آغشته به مهر
مادر
بعد از تو طفلی مجروح شده ام
چاک چاک
در پستویی قرمز
که تو را میکاود لابلای عرفات زندگی
این چه لکنتی ست
انتشار باران ؟
یا
پریشانی ابر ؟
مه چرا ؟ فراق می دمد؟
و این عقربک گذر به دور خود میگردد ؟
مادر
بی تو دستانم
به درگاه
خدا
زمستان
و زانوهایم
سجده کرده ای پاییزی
تو پیراهن ملکوت من بودی
تو
ناودان خانه ی گیلانی آرزوهایم بودی
مستجاب ، مستجاب ، مستجاب
مادر
افقم کبود شده است
شیروانی ام سوراخ
سفر بی خطر
ای مسافر برکه ی نیلوفرهای آبی
گفتی
جهانت را
ختم به خیر کردی ، شکر
من ماندم و دلجویی یاسهای شبانه ات
دلم را
به سر زلف خواب
گره
زده ام
چشمم را به اشک مسلح
که چشم تر
استغاثه است و صاحب خانه غیاث المستغیثین
اَلا یا آواز قشنگ
بگو که بیاید
که در خواب به استقبال ایستاده ام
بضاعت مرا بپذیر
ای
آواز قشنگ
فرهاد بیداری
سرفصل هر امیدی، شان نزول خواهد
سرسبزی وجودت ،بَطن حضور خواهد
در انتظار موعود، لازم بوَد منذور
قلب سلیمی باید، نِی انتقام ،منظور
محمد هادی آبیوَر
به نام خداوند عشق.
شدست دامن دل پُر ز انتظااااااار بیا
سِرِشک شوق به چشمانِ بی قرار بیا
بیا به جبههی یاران به دشت رزم و شکار
بیا و دشمن دون را بکن شکااااااااار بیا
بیاکه دولت شیطان شدست ازهمه سَر
بیا ز غربت وحشی بکش دمااااااااار بیا
بیا تو وارث خونهای دشت کربُبلا
برای حرمت خونهای دشت یار بیا
شُکوه ساحل دریاااااای انتظار تویی
همای عشق و صفایی تویی نگار بیا
به رأی حوصله کردم نظر به جانب عشق
تو راست دیده نظر عشق شاهواااار بیا
بیا و مِهر ببخش ای شفای دیده و دل
شفای درد ضعیفااااان به این دیار بیا
وضوی عشق تو داریم و هم دعا بر لب
بیا به خاطر چشماااااااااان اشکبار بیا
بیا بیا که بریزیم گل به پای تو عشق
سبد سبد گلِ گل های چون بهار بیا
بیا ز پرده برون ماهتاب هر شب ما
بتاب و هم بده بر ما تو اعتباااار بیا
بیا تو حافط قرآن که جان شود همه شوق
بیا به پااااااااااااااکی کوثر شکوفه وار بیا
صفای هر دل مستی تویی، تو فاتِحِ عشق
بیا عزیز عزیزاااااااااااااااااااانِ بی شمار بیا.
اللهم عجل لولیک الفرج.
ولی اله فتحی
گفته بودی این ماجرا
پایانی دلگیر ندارد
حالا بیا ببین حال مرا؛
به دل گرفتم چنین
که انکار خود میکنم
هر دو سه روزی
علیرضا پورکریمی
برگرد و بیا جانم
من با وجود تو آرامم
سبز میشود این عشق
گر تو باشی در کنارم
گاهی سکوت ، گاهی عکس تو
زندانی خویشم ، در حبس تو
مرا خواب نیست شبی از هجر تو
بیا تا ماه خجل شود از روی تو
در وصف تو ، قلبم ندای حُب می دهد
دیدار تو به جانم تبسم می دهد
در وصل تو ، این شعر و بوسه ناب میشود
یقین دارم ، این دعا روزی مستجاب میشود
ناصر منصورزاده
شباست و شمع در بزم غزل بیتاب میرقصد
قلم بر دفتر از مضمون شعری ناب میرقصد
اگر چه در سکوتی محض با خود گفتگو دارم
سحر در آسمان خاطرم مهتاب میرقصد
جهان را فرصتی دیگر برای سوگواری نیست
که زاهد هم پشیمان گشته در محراب میرقصد
شتاب عمر از جانش گرفته ذوق شادی را
اگر ماهی دم آخر سر قلّاب میرقصد
ندارد دختر رویای من احساس آرامش
از آن رو با عروسکهای خود در خواب میرقصد
نوای آرزوها را طرب از عشق می باشد
که سیم تار از شوق نوک مضراب میرقصد
غریق موج عشق است و ندارد شکوهای واسع
به لطف نغمهی عشّاق در سیلاب میرقصد
سید علی کهنگی
بی ثمر کردم درختِ عمر را با دستِ خویش
چون درختی پُر ثمر دیدم غمین از بارِ بیش
چشمِ گیتی تا ببیند حاصلی خوش آب و گل
می زند آفت به محصول و شبیخونی به دل
اینچنین حالی که سهـمِ دل نمودم راضی ام
تـا نـداده دشـنـه ی دوره زمـانـه بـازی ام
گَـر سپـیدارای ز بـی بـار و بَـری آرَد سـخـن
ریشه اما قـعـر گل ، ساقـه تنـومند و کـهـن
کوثر قره باغی
شرابش ناب بود انگور چشمانت
ولی ممنوع در منشور چشمانت
شبیه آفتابی بعد هر باران
شده رنگین کمان از نور چشمانت
نگاهت کردم و مردم همان لحظه
چه باید گفت از زنبور چشمانت
پر از فیروزه ای ، چنگیزخان دارد
به سر تاراج نیشابور چشمانت
به دار آویخته من را خیالی که
شده فرمانبر دستور چشمانت
توان دل بریدن از تو در من نیست
اسیرم کرده عمری زور چشمانت
برای پنجره یک ماه می خواهم
برایم ماه شد از دور چشمانت
علی قاسمیان