تا نقش تو بر دلم پرداز زدند
با تو بجوشید و همراز زدند
پنجاه گذشت و همچنان راز آلود
از تو جدا نشد دل و اعزاز زدند
عبدالمجید پرهیز کار
مـوج مـژگـان نـیـازِ سـاحـل نـگـاهِ تـوســت
دِلـبـر خـلوت نـشیـن مَـنـظـرِ پِـگـاهِ تـوســت
هـان شِـکـوفـهٔ الوان ای جـانِ شـاهِقِ عـشـق
شـمع مَحفـل تـویی کـلبهٔ دل پـنـاه تـوســت
مـی سُـرایـمـت ای شـور آفـریـن غـزلِ عـشـق
یــار آرزوی افــقِ طَـلــعـت مــاهِ تــوســـت
سیمین پورشمسی
می تازد بادی خوف ناک
در سردگاه شب
آفتاب گردان های بالغ
این بهاروندان شرم ناک
با سری سنگمند در رکوع.
باد اما
سفاک تر از دیروزها
با دستانی آغشته به خوناب
می گذرد
از بهار خواب خانه
با سرهای بریده بر دامان.
فردا
در شبگاهی سرد
آیا
مانده آفتاب گردان ها را
به ناجرم
این گونه
گردن نخواهد زد
دست های داس پرست ارباب ها؟
افسوس
افسوس
تاوان رسیدن،
پیوسته گاه، نرسیدن است
تا چاک خاک، بی خاک...
محمد مرادی
غم و اندوه جدائی نشناسی .
تا ، کی ؟ .
قدر این طاقت من را ندانی .
تا ، کی ؟
خم ابرو به ارادت نگشائی .
تا ، کی ؟
بر من عاشق خسته ، رخ خود را ننمائی .
تا ، کی ؟
سالهایست که از غیبتت غمگینم ..
گر ندانی ، نشماری .
تا ، کی ؟
اگه بر تشنه دیداربه بیداری عاشق نه بیائی .
شاید این لطف نمائی و به بر خواب بیائی .
بر من عاشق بر شعر و غزل لطف نمائی .
غزل و شعر مرا لایق احوال بخوانی .
بیقرارم ، پس ، کی،؟؟
احمدرضاآزاد
دلم شد تکه ای کاغذ
در دست کودکی نوپا
یا که شاید برک پاییزی
پریشانم ز طوفان ها.
درون کوچه ی ظلمت
به دنبال چه میگردی
شب و ظلمت دهانش باز
چراغ صبح را بلعید.
معصومه داداش بهمنی
این کوچه هایِ شب زده ، پژواکِ بارانی که نیست
در من گریست آن دخترِ هم نام بارانی که نیست
دریایِ معنا و هراس ، من هستمِ نفرین شده
سنگسارِ بانویِ غزل ، محرابِ لبهایی که نیست
پرواز و لمسِ آسمان ، معراجِ شیطانی که نیست
بر این زمینِ مرده ریگ ، رقصِ هوس هایی که نیست
موعودِ هامون بوسه زد ، بر ترسِ لبهایی که نیست
همبسترِ این پنجره ، تصویرِ دیداری که نیست
زیبایِ آرامِ سقوط ، نفرینِ بی رحمی که نیست
لبهایِ شعرِ وسوسه ، مرهم به هجرانت که نیست
شهدختِ واژه یِ هراس ، روحِ رزیتایی که نیست
مغرورِ پروایِ هوس ، آن دخترِ شعری که نیست
نجابتِ شیرین و مرگ ، در بیستون هایی که نیست
مجنونِ دل شکسته هم دلتنگِ لیلایی که نیست
اهریمنِ هراس و رقص ، بر شهرِ خون آلودِ شب
کولیِ شبگردِ جنون ، در حسرتِ مویی که نیست
در بارگاهِ آسمان ، نورِ خداوندی که نیست
من چشم در راهِ کسی ، با اینکه میدانم که نیست
در التهابِ واژه ها ، گرمایِ آغوشی که نیست
شیطان و عشقی شعله ور ، معشوقِ بی رحمی که نیست
نیما ولی زاده
در گوشه چشم تو،جهان را دیدم
ماه از کنج لبت پیدا بود
باد از بوی تَنَت شیدا بود
در گوش فلک باز دوصد نجوا بود
در جام می اَم باز پُر از سودا بود
در خانه دل هلهله ای برپا بود
حیران شده خورشید،ویران شده اُمید
ز سرمستی و بدمستی پنهان نگاهت
حسن سهرابی
ازچشمان آسمان
انتظارسرک می کشد
رسیدن بادکنکهارا
درمیهمانی
ماه وستارگان
سید حسن نبی پور