این دستهای یخ‌زده را امتحان نکن

این دستهای یخ‌زده را امتحان نکن
بی میلی و فروش زمان را بیان نکن

ای بخت سربه‌ زیر فدایت نمی‌شویم
غم را برای قدرت ما بی زبان نکن

بر قاف های خواست نیاکان مادری
من را هماره شاعر این داستان نکن

ما را قیام نیست در این پهنه صعود
ایثار را برای خدا بی نشان نکن

نامیده‌ایم شهر غریبان پیام راز
در کهکشان حوصله بیدارمان نکن

شاید به کار خیالی و حرف حساب نیست
عشقت مرام، خنده به ما مهربان نکن

هادی جاهد

یار ما یار گرفت دلبر و دلدار گرفت

یار ما یار گرفت دلبر و دلدار گرفت
ترک ما کرد و برفت و غمخوار گرفت

باچه امیدی بمانم بخوانم ز وی؟
باچه رویی بگویم که مرا از سر اجبار گرفت؟


پیمان ابراهیمی

مرد سبز رویاهایم

مرد سبز رویاهایم
تنها دستی را که گرفت من نبودم
او بود و او
بی آنکه بدانم چرا
من بودم ، بی او
با نگاهی نگران تنها
ماندم ...
رفتن را به دیوار خاطره آویخت
و اینک
حسرت نمیبرد مرا
اه نمیکشد
دنیای وارونه ام را
ولی
زمستانیست سوزناک
هوهوی باد سوی آه می‌برد مرا

مژگان کریمی

قلب ماخالی شده ازمهر ومحبت

قلب ماخالی شده ازمهر ومحبت
دردماحاکی کندازکینه ونیرنگ
شهرت ما نامی شده درجرم و خیانت
رسوایی زاهد شده قصه راوی به روایت
مونس ماساقی شدوطعم شرابش راستی
لقمه نانی شده یک غنیمت ازخون آدمی
زندگی جزتباهی هیچی نداشت
اب جاری هیچ بازگشتی نداشت
عمرمابیهوده وعاقبت فانی شدیم
زندگی شدبازی شطرنج ومامهره شدیم
هرکه را یاری شدیم درزندگی
بحر او بالی شدیم در مشکلی
ازخوش خیالی خودرابرتربدید
یاری مارا درچاکری برخورد بدید
روزی بیغرض چون نکردم یاریش
گفت زین پس نخواهد که کنی همراهی اش


مهرداد اقاجری

یک عمر مرا حذر دادن و بیم

یک عمر مرا حذر دادن و بیم
این گرگ بد است و آلوده به کین
آخر که شدم زیر به چاقوی شبان
گفتند حلال است به فرموده دین


سعید دهباشیان

قلمم را گفتم .

قلمم را گفتم .
که نویسد به دلت.
که ندارم نفسی در قفسم  .
و بپرسد که تو داری نفسی درقفست ؟
قلمم گفت...  نوشتم. .
دو نفس  ؛  در دوقفس .
مرغ عشقید هر کدام در قفسی  .
همچنین گفت نوشته نامم .
و  یکی واژه جان هم به کنار نامت .
تا بگوید که منم .
مرغ عشقی که نشست بربامت .
به تمنای دلم خواهم خواست .
که بخوا نی نامم همره جان پیوست .
که بهاری شود احوال و ما هم نفسیم .
تا رها گشته و خوشحال که ما بی قفسیم .

احمدرضاآزاد

هرشب به رویای منی ، عشقت به جانم ماندنی

هرشب به رویای منی ، عشقت به جانم ماندنی
زندگی می جوشد ز تو ، زمزمه هایت خواندنی
ای باب سرمستی من ، ای که به جانم مرهمی
لبخند شیرین تو است ، نور امید و روشنی
دلبر تویی آرام من ، با تو منم آن دیدنی
بی تو ولی آن خرقه ام ، هرگز نمی پوشد تنی
هرگز مرا تنها نذار ، بی تو نمی مانم دمی
هرگز مرا ترکم مکن ، بی تو به خلوت مُردنی
با تو چه خوبم نازنین ، چون تو کنارم همدمی
دل را به دریا میزنم ، فارغ ز هر درد و غمی

جانم به جانت بند است ای ، افسانه ی تو ماندنی
شاکر ز خالق گشته ام ، زیبا گل بوئیدنی
هرگز مرا تنها نذار ، بی تو نمی مانم دمی
هرگز مرا ترکم مکن ، بی تو به خلوت مُردنی

جواد مهاجرپور

نامه

آن مخمل گندمگون یا شعله ‌ی آتش بود
یا جام می مطرب برقی به نگاهش بود
یا بیدل اگر خونش ایینه ی جانش بود
سرخی دل درویش ته مانده ‌ جامش بود
چشمی به غلاف تیغ تسلیم شکارش بود
افسانه‌ی شیر افکن ابروی کمانش بود
خشمی به‌رکابش رخش گویی‌که سیاوش بود
از منظر ما ققنوس آتشکده رامش بود
ابیات پدر بر لب میخانه به نامش بود

آیات من الشمس و فرزند زمانش بود