کاش می شد عشق را نقاشی کرد

کاش می شد عشق را نقاشی کرد
اما بومش را در کجا خواهیم یافت؟
با چه رنگی؟
آسمان آبی بوم خوبی ایست؟
اما نه آسمان گاه ابری میشود
و نقاشی در پس ابرها نهان می گردد
شایدم دریا؟
اما نه دریا گاه طوفانی ایست
با امواجش نقاشی غرقه در آب شود
آه فهمیدم
دشت ها جای وسیع اند برای نقاشی
اما نه شاید تندری برق آسا
آید و نقاشی را آتش بزند
کو ه ها عوضش محکم اند و استوار


اما نه کوه ها شاید با لرزشی
فرو ریزند و بر سر نقاشی آوار شوند
پس بوم نقاشی را کجا خواهیم یافت؟
با چه رنگی؟
دانستم
تو اگر عاشق راستین باشی
بهترین بوم جهان
دل تو خواهد بود
رنگ ولعابش؟
دل خونینی ایست که رنگش
سرخ است
آری تو توان آن را خواهی داشت
بهترین نقاشی را از عشق خلق کنی
و آنگاه است دل تو
هم بومی ایست
هم رنگی دارد
از بهترین نقاشی دنیا
که همیشه همر هت خواهد بود
نامش؟نقاشی عشق
که بر بوم دلت نقش شده است
آری


شیدا جوادیان

فکر آخر مکن ای دوست که فردا باشد

فکر آخر مکن ای دوست که فردا باشد
زخم دیروز تو را عبرت برجا باشد
هر که اکنون به غنیمت شُمُرَد خُرَّم باد
قدر امروز بدان، عادت دانا باشد

غلامرضا خجسته

باران که‌ می زند تکرارِ غربتی

باران که‌ می زند تکرارِ غربتی
باران که می زند عینِ مصیبتی
مرداد می شود تاولِ به جانمی
با سردی هوا ، عینِ عفونتی
تو زخم می شوی بر جان و ذهنمی
تکرارِ بودنت زهر است هر دمی
جایی نمی روی ، انگار بَختَکی
من سکته کرده اَم تو دردِ قلبمی
اینجا نشسته اَم تو درِ خیالمی

تقصیرِ من که نیست تو دزدِ جانمی
من مبتلا شدم بر درد هایِ تو
راهِ فرار نیست در سرنوشتمی

نازنین جعفری

و اکنون سوگند به جنون

و اکنون
سوگند به جنون
که هر سو گندِ جان‌خواران
بالا گرفته است
نفرت افیون توده‌هاست...
فست فودی سفسطه‌‌طعم است
که مشتریان همیشه شاکی
این پخمه مُخان مخمور از ازل
تا خرخره خورده اند
همینان را میگویم
همین مشنگانِ شنگول‌شونده با یک شعار
رمیدگانی از یک سوال
و آرمیدگانی از یک خیال
تا کی به سوگ این سگکان کور بگریم؟

محمد شریف صادقی

آسوده باش توخنیاگر مکان دلرابه عشق توداده ام بیا

آسوده باش توخنیاگر مکان دلرابه عشق توداده ام بیا
آلوده باش به گلهای زمان گلرا به عشق تو داده ام بیا

سیمین تنینی وتو نازک بدنی بشور دل رخنه کرده ای
آغوش دل بازکرده ام و سر را به عشق تو داده ام بیا

فرهادرا بکوهی سپردی و مجنون را هم بخصم عشق
در دست کسی مانده ام وخودرا بعشق توداده ام بیا

همبستر دیگران هم شدی و همسر نمودی به کشت
من در طلسم روزگار عشق را به عشق تو داده ام بیا

از باده مست نوشیدی و شب را هم چگونه سر شدی
من درعذاب گشته ام و غم را به عشق تو داده ام بیا

سخت استکه منتظر ماندن و بعشق هست و نیست
ایجعفری هست و نیست خودرابعشق تو داده ام‌ بیا


علی جعفری

الان همه دو دوتا میکنن کدوم میصرفه

بشین میخوام برات قصه بگم از دوتا عاشق
دو دل باخته دوتا شریکِ لایق

آقای قِصَمون هر روز وشب میرفت سرِ کار
همش تلاش میکرد،سختی میدید واسه دلِ یار

شب و روز کار میکرد تو گرما و تو اوجِ سردی
نمی خواست عزیزش خسته بشه حس کنه دردی

حقوق آن چنان نداشت تو کارش
ولی قول داده بود خنده بیاد رولبِ یارش

تمومِ داراییش یه ساعتِ ارثِ پدر بود
یه ساعتِ بی زنجیر تمومِ سهمِ پسر بود

وَ اما لِیلیمون یه دخترِ وفادارِ همیشه خندون
تو اوجِ سختیاش همیشه موند به پایِ مجنون

موهاش خیلی بلند،زُلفِ سیاه میریخت رویِ شون
همیشه صاف میکرد دوسش میداشت این آقا مجنون

روزا گذشتن و گذشتن و رسید روزِ عشق
ولی پولی نداشتن هیچکدوم یعنی کنن دِق؟

مجنون همش میگه خدایِ من بکن یه کاری
آخه کجا برم قرض بگیرم کدوم پناهی

یِهو یادش اومد یه ساعتِ ارثِ پدر داشت
واسه روزایِ سخت اوجِ غمش اونو نگه داشت

یه خنده اومد و نشست رویِ لبایِ خُشکش
بادستاش پاک میکرد گونه هاشو قطره یِ اشکش

رفت و یادگارِ پدر فروخت گرفت گُلِ سَر
واسه موهایِ ناز و پریشونِ عشق و دلبر

لیلیِ قصمون همش تو فکر واسه خریدِ
ولی خبر نداره ساعتِ عشقش پریدِ

رفت و موهاشو زد فروخت واسه هدیه به یارش
منم بغضم گرفت از این نوشتن واسه کارش

پولو گرفت و برد داد واسه ساعت به یه زنجیر
مجنون وقتی موهاشو دید به قلبش میزدن تیر

آره عزیزِ من عشق نداره هیچی بهونه
البته قصمون مالِ قدیم نه این زمونه

تو عشق و عاشقی غرور دیگه جایی نداره
درسته این روزا عشق دیگه معنایی نداره

الان همه دو دوتا میکنن کدوم میصرفه
تو ارث و ماشین و مالِ پدر کدوم میچربه

میگن عاشق وفادار میمونه ما که ندیدیم
از این گلستون و این همه گل ما که نچیدیم

امیدوارم بشه نصیبِ تو یه همچین عشقی
بسازه خونه یِ آرزوتو یه همچین خِشتی

آرمان طاهری

سوار موج بارشِ شهاب های عاشقی

سوار موج بارشِ شهاب های عاشقی
تو همنشین غنچه های قرمز شقایقی

سپاه تشنگان به هیچ ساحلی نمی رسد
ولی نه لحظه ای که تو میان اهل قایقی

کبوتری که غرق خون به منزلت رسیده ای
نوید بر دمیدن نسیم صبح صادقی

برای قلب عاشقی که انتظار می کشد
تو تیک تاک دلپذیر آخرین دقایقی

تو ماه نه، پدیده نه، صدای ناشنیده نه
ستاره ای که روی نیزه های خفته ناطقی

میان کهکشان تیره در شب سیاه غم
تو چشم های سبز انعکاس نور طارقی

اگر قیامت آسمان گدای مرحمت شود
تو بر فراز موج ابرها سفیر خالقی

بگو مسافران کشتی نجات خویش را
که ناخدای گنج های مخفی حقایقی

نه هیچ کس شبیه تو، نه تو شبیه هیچ کس
که یک تنه به پرچم سپاه کفر فائقی

فرشته ی شهیدها، قسم به باغ بیدها
برای پادشاهی جهان فقط تو لایقی

سمیه عادلی

دل ربودی از من و من از تو سرشار شدم

دل ربودی از من و من از تو سرشار شدم
دل دادم و با خیال تو ، دیوانه و بیمار شدم

در خانه ی خدارا زدم هر شب از رنج فراقت
ندا آمد رها کن ، من چه دلتنگ ناچار شدم


شب ها دیدم رخ ماه تو ، در حلول مهتاب
دلبر ماه نشان ، بی تو من ، محکوم به آوار شدم

گفتمت دست در دستم گذار ، با من بمان
گفتی برو اینجا نمان ، عجب با تو گرفتار شدم

گفتمت خواب و خوراکم همه در وصل تو مانده
هر دمی را هرشبی را من با تو ملول و بیدار شدم

سگرمه توی هم کردی ، من جانم به لب آمد
گفتی از عشق نگو من پیرو ، مهر اغیار شدم

اشک در چشم ترَم سخره میکرد باران بهار را
من چه بی حاصل ، چه دلگیر بی هوادار شدم

جز تو که باشد بدهد روی سلامت ، درد های مرا
مردما هیهات ، من با یک کلمه جان بر دار شدم

تمام روز و لحظه ها یاد تو شوق زندگی بود
حقم شانه ات بود ولی من محتاج دیوار شدم

سراسر شده ام رنگ ناسپاسی ، جانا کافرم کردی
تا نفسی هست به چشمان چموش تو دیندار شدم

حرف از دیگری گفتی و چشم عاشقم تر میکنی
من دلداده با غم تو ، در عشق و وفا تکرار شدم

تو چه داری که نگاهت ، به جهانی نفروشم؟
تو چه ها کردی که راضی به اینهمه اصرار شدم؟

جهانی از گل برایم بیارند و بکوبند و برقصند
در تمام پایکوبی های جهان ، بی تو عزادار شدم

کاش برگردی و برای اولین بار بگیرم دستان تورا
کاش شود بوسه زنم روی تورا و باز پربار شوم

فاطمه مهرآرا