بی تو تمام صفحات را می‌بندم

بی تو
تمام صفحات را می‌بندم
بی تو
صفحه‌ای
از زندگی نماند بهتر

بعد از تو
خون در گلوی رگ‌هایم خشکید
قلبم از جوانگی افتاد
جوانگی از سبزگی
سبزگی از گره‌های آرزو
بی تو
صفحه‌ای از
هستی، ‌نماند بهتر

آب ریخته‌ام جمع نمی‌شوم
آب‌روی ریخته جمع نمی‌شود
بی‌تو صفحه‌ای از
آبرو نماند بهتر

اگر
خدا بربندگانش کافی‌ست
چرا
بر من ترا
بر تو مرا آفریده‌ست
نکند
خدای ناکرده
خدا هم‌؛
ما را؛
به بازی گرفته است ؟

بگذارصفحه‌ی خدا را هم ببندم
از این همه بازی و بازندگی
خسته‌ام
زندگی که جای خود
بی تو
از این هم؛
نظم پریشان،
خسته‌ام
تو بمان
صفحه‌ای از من نماند بهتر


ضیغم نیکجو وکیل آباد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.