گفتم دل داده ای انکار نکن
بشنو از دل گوش به اغیار نکن
هر چه دل طعنه ز اغیار شنید
بعد از این توبه کن و زار نکن
بیا تا خانه را از گل بسازم
کنارش یک چمن سنبل بسازم
چه میدانی کجاها رفتم ای عشق
به دنبالت کجاها گشتم ای عشق
جنونم بی تو پایانی ندارد
نباشی خانه سامانی ندارد
تو باشی با کسی کاری ندارم
کنارت باشم آزاری ندارم
که من عاشق به خویت گشته بودم
به رویت بوی خوبت گشته بودم
محمد خوش بین
معشوقه گر عاشق خود را عتاب کند
عاشق شکایتش نکند، هرگونه تاب کند
صد بار ستم دیدم ازاین ماه رویان
انصاف نیست ، معشوقه به عاشق عذاب کند
ساقی بیار باده پیمانه را به من
هرکس دهد باده به عاشق، ثواب کند
گر من شراب ناب ننوشم ، مُردِه ام
درمان دردِ این دلم آخرشراب کند
هر جام مِی که نوش کنی یاد کن مرا
چون این پیاله خیلی ها ، خانه خراب کند
با بوسه از کُنج لبت سیرم بکن
چون بوسه تو چشمه دل را پر آب کند
یا حال مرا خوب بکن یا بکُش مرا
این آتش حسرت منو آخر کباب کند
آهسته گو این سخنانم به (علمی) تو
تا حرف های دردِ دلم را کتاب کند
شاپور علمی
مرگ هم بازیچه دستان ماست
غرق در خون و هنوزم زنده ایم
شاید این دنیا جهنم باشد و...
همه ی ما سال هاست مرده ایم
دنیا کیانی
هم خدا بر بندگانش راحم است
هم مهیمن، منتقم و قاصم است
مالک جمله سماوات و زمین
ظالمین را لبمرصاد در کمین
در مصاف نور و ظلمت هوشدار
لوط و صهیون نیستند پرهیزکار
حق نه من نه تو؛ که اللهست و بس
نزد او زنده شهیدان هر نفس
برتری جویان و همراهانشان
عاقبت نابود گشتند هر زمان
این معما نیست، درس عبرت است
نصرت و فتح حق آل عصمت است
علیرضا توکلی
بخوان مهر جاودانگیست
گوهر راستی پرنده آزادگیست
پرواز کام درون سزاوارگیست
هستی و نیستی در دام آزمندیست.
چون چرایی آزمونهاست
آیین بختک بیمی دیرینه آشناست
چهره ها در آیینه خستو پیداست
یاد گذشته منِ هیچ تو
چراغ روشن برای جستجو
یاد جنین زیستن هنگامه با پته
خواسته ام خواسته تو خواسته
نیستم پیشیمان گوی پیمان گفته
تو در پریشانی من چه دلبرانه
نگاه رویدادی بی خود بیگانه
واژه هیچ بهانه هزارگی ترانه.
دیروزی امروز به فرداست
تلخ و شیرین بر زبان گویا است
زخم آرزوهایی من بی پرواست
من که بدهکار گذشته تو
خامی یک جستجو پرتو
من بهِ راهی پاییزی هزار رنگ
دل به گناه زنگاری سازو برگ
آواز لب خاموشی پژواک درنگ
به خواب زانو زدگانی بی آهنگ
درون مایه بیرون خویش دلتنگ
این فرزانه شیفتگی هفت اورنگ.
بوف خوان فروغ نوشتنم
تا نیک آگاهی شیفته بی چون چرایی چه هستم
چون توان زیستن در گردونه پرهیز هردَم هستم
به اندک نوش از مَی مهر کیهانی پیرمُغان مستم.
بابک رضایی
در زمین و آسمان، گشتم ولی حاصل چه بود
حاصل این عمرِ رفته در سرایِ دل چه بود؟
گاهگاهی غافل از خود بودم و گاهی به فکر
که مراد از خلقتِ مخلوقِ ناکامل چه بود
نساءقنبری
خواب دیدم من شبی گشته مرا روز معاد
آنقَدَر شفاف که در دست من بودی مراد
چون هماره فکر چشم وابروی مشکی بُدم
ذهن من درگیر گشته لحظه ای با این مفاد
در تکاپوی وصالت گشته ام از پا خلاص
کاش بودم عضو یک مجموعه ی مردم نهاد
هر دم از این ره رِسد پیغام دشواری به من
بهر فهمیدن بسی باید بیاموزم سواد
گاه از عشق زیادی میشوم خیلی حسود
ور نباشی همرهم قطعا شود کارم کساد
تا نویسم صد گله کم لطفی و بی مهری ات
خواهم از پروردگارم دفتر و صدها مداد
من به عشقت جان و دل دادم ز روی مِهر ، چرا
تو همیشه داری اما دشمنی ، خشم و عناد
کاش چشمت روشن از عشقم شود ور نه به عذر
می رود از بین عشق و کم شود این اعتماد
گر نباشد شاعرانه هر شبم با یاد تو
راه را گم می کنم وَ میروم تا ارتداد
فریما محمودی
من در سکوت حل شدهام
در سکوت
میخوابم
بیدار میشوم
راه میروم
مینشینم
و حتی در سکوت
حرف میزنم
میدانی حرف زدن در سکوت یعنی چه؟
یعنی که هیچکس صدایت را نمیشنود
شبنم حکیم هاشمی