دستم را که گرفت شب شد

دستم را که گرفت
شب شد
عصاره‌ی لب‌هایش
انگبین در دشت تریاک
او را در آغوش کشیدم
دستانش بوی کافور می‌داد
پیام‌آور خاموشی
می‌گریخت
نگاهش که کردم
چشمانم دیگر نور نداشت
ستاره‌ای بود که خاموش شد


عطیه هجرتی

می‌سرایم برای تو

می‌سرایم
برای تو
که همانند ابری
و من گندم‌زاری تشنه
می‌نوازم
برای تو
سرودی حماسی
از اقتداری بلند
که چشمانت
به آسمان داده است
و خورشید
از نگاهت
پر فروغ‌تر می‌شود
برای
آفتابگردانی
که در دشت
در انتظار
ابر بارانی است


علیرضا ایمانی فر

شعر را دربند نکنیم.

شعر را دربند نکنیم.
.از عشق
از رو زهای یادگاری
از حماسه
از خود گذشتگی
از مردان و زنانی که هستی را بها دادند.
از اندیشمندان و ازادگان.
از مادران و پدرانی که بذر دانش را خواستند.

کاشتند.
ابیاری نمودند.
رشد دادند.
از ثبت. آورده های جوانان.
از طلوع خود باوری.
جلسات جشن ترقی.
از صداقت ایمان.
از الگوی گذشت مومنان.
از مهربانی معلمان .
از گذشت خطای نوجوانان.
شعر باید یاد کند.
هوس کند که می خواندش.
در کنار جویباران رفع خستگی می کنند.
راه شعر باز است.
از لا به لای اندیشه ها..
از قله ها.
از ژرفها .
از دستهای پینه بسته .
ار عمق دو ستی ها.
از راستی ها
از مادران.
و از پدرها .

علی محسنی پارسا

از نخستین بامداد آفرینش

از نخستین بامداد آفرینش
که خدا
مغرورانه بهشاهکار خوبش می‌نگریست
من دل‌نگران تو بودم
از آن‌چه که این جهان
بر تو روا خواهد داشت
و کمی هم در وحشتی عشقی که از تو
بر سر من خواهد آمد

خدا هم شاید توجه نکرده بود
که رنج عشق
وقتی با درد آگاهی از زندگی می‌آمیزد
تلخ‌تر از رنجیست که خودش
در تنهایی‌ها چشیده بود


علیرضا غفاری حافظ

همچو سنگ ، بی احساس

همچو سنگ ، بی احساس
همچو شب ، بی اعتماد
همچو سراب ، مشکوک
همچو عشق ، دردناک
همچو من ، تنها


سر بر بالین آسمان می گذارم
در خیال فرشته ها می خوابم
فرشته ای در قلبم می تپد
هی خودش را می کشد و زنده می شود
ابلیس در مغزم مست می شود
و فرشته را سجده می کند
زمان در چشمانم مسخ می شود
و مسیرش را گم می کند
دستانم رویا می بینند:
موهای بلندش را نوازش می کنند
در چشمانش آتش گر می گیرد
از شعرم چون قلبی زخمی
خون گرم می چکد
زیبارویی سنگ دل
که شرار آتشش دل عاشق می شکند
در سکوت خون می خورد
و من هی سبز می شوم و میمیرم


و چه میشد اگر :
همچو سنگ ، محکم
همچو شب ، آرام
همچو سراب ، زلال
همچو عشق ، شیرین
همچو من ، عاشق

کامران پروانه

امروز سازم را فقط به عشق تو کوک خواهم کرد و

امروز سازم را
فقط به عشق تو کوک خواهم کرد و
در اندیشه ی عمق زیبا نگاه آتشینت مینوازم...
تویی که داشتنت
آرزوی نارسیده ی اندیشه ام را
به رسیدنهای زیبا در خیال خواهد برد و
یک فورته ی والس را
در سمفونی ِ تمی خالصانه
نقاشی خواهدکرد و
صدای نُتهای زیبایش
عشق در گوشَت میخواند و
احساس طنین بی بدیلش
اشک در چشمانت می پروراند... ....
بودنت... پروانه ای ست
خواستنت ....بهانه ...
داشتنت ...ترانه....!!


مهرداد فرزامی فر