چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی

چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی
در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی

عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت
غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست


از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو
نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو

همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی
چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی

غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت
بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت

بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش
مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش

چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟
بی خبر از خویـش چرایی چرا؟...

رهی معیری

بدخلقم و بدعهد! زبان بازم و مغرور؟!

بدخلقم و بدعهد! زبان بازم و مغرور؟!

پشت سرمن حرف زیاد است مگر نه؟

با هر که توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری ،با اهل نظر؟؟ نه...


فاضل نظری

آمدی تا باخیالت قصه را ازسر کنم

آمدی تا باخیالت قصه را ازسر کنم
راه پرپیجو خمِ,عشق را از برکنم,
آمدی تا با نگاهِ عاشقت
سینه ام را خانه دلبرکنم؟
آمدی ازسوی فصل نوبهار
همچوعطر گل شکوفا آمدی
آمدی,
همچون سکوت ساحلی
کزبرای دیدن دریا تحمل میکند
سیلی رنجی که دریا میزند,بانگاه خود تمنا میکند؟!
آمدی از شهر دورخاطره
باهزار حرف نگفته آمدی
آمدی ای شعر صبح بی غروب
تو برای منِ تنها آمدی

پگاه نعمت الهی

مثل معلمی از دانش آموز , پرسید ,

مثل معلمی از دانش آموز , پرسید ,
وقتی خورشید پشت پنجره غروب می‌کند
و تابش ماه بر زمین و
سوسوی ستارگان در آسمان
نشانه ی چیست ؟

گفتم
ستاره ها مانند چشمان توست
و شب , گیسوان تو .

اکبر نصرتی

زن با آوازی اساطیری

زن
با آوازی اساطیری
می کارد
نیلوفرهای پیراهنش را


زیتا رضایی

آدمى ست دیگر

آدمى ست دیگر

همیشه دلخوش چیزهایى مى شود

که هر چه بیشتر نزدیکش مى شود

بیشتر از دستش مى دهد


امیر وجود

قلب ما هنگام وصل از التهاب افتاده است

قلب ما هنگام وصل از التهاب افتاده است
رود چون دریا شود از پیچ و تاب افتاده است
در پی حل معمای نگاهت نیستم
قفل این میخانه در جام شراب افتاده است


احسان افشاری

بس که زیبایی نگارا چون زلیخا می شوی

بس که زیبایی نگارا چون زلیخا می شوی
یوسف حسنی ندانم از چه تنها می شوی

قصه ها بشنید ام از وصل و هجران کسان
لیک جانا بهترینِ قصه ی ما می شوی


گفته ای هر گز رها منما دامان مرا
ورنه مثل دیگران مجذوب دنیا می شوی

گفته ام بر اشک تا جاری شود از بهر تو
قطره گر باشی در اینجا مثل دریا می شوی

واژه پردازی کنم در ذهن از ماه رخت
با رخ گندم نمایش وه چه زیبا می شوی

در مسیر شعر , من هرگز نبردم نام تو
چون غزل هستی و خود در شعر معنا می شوی

آنقدر از وصف تو گفتم کسی باور نکرد
نیامدی رویت ببینند آه حاشا می شوی

دفتری دلداده ی کوی تو و روی تو شد
هر که مجنون می شود اینجا تو لیلا می شوی


حسین دفتری