شاعرانهست
چشمان پاییزیات
هر بار که پلک می زنی
زرد می ریزد
کهنه برگهای احساسم
از نو جوانه میزند
زیر باران عشق
مرضیه_شهرزادپور
اردی بهشت
که هیچ
در تقویم چشمانت
هزار بهار می بینم
صیدنظرلطفی
بهار آمد
اما این
بهار آغوش توست
که
شکوفه های
صورتی
را در
من میشکفد
دکتر سید مجید فیاضی بروجنی
عشق یعنی سر نجنباندن به هرسو
عشق یعـنی دیـدن بی منت او
عشق یعنی عشق پنهان و نهانی
گفتن ناگفته ها با تار یک مو
عشق یعنی بودن و حرفی نگفتن
بازی باد و نسیم و تاب گیسو
عشق یعنی در شبی هم بی ستاره
نور امیدی زند یک لحظه سو سو
عشق یعنی دیدن گـل های زیـبا
با دلی روشن ولی چشمان بی سو
عشق یعنی خم شدن در پای عشقی
پیش پایش را نمودن آب و جارو
عشق یعنی جان فشاندن پای دلبر
با نـگاهی کـوچک از فرمان ابرو
عشق یعنی گوشه ای تنها نشستن
گـاه در کنـجی , کنار آب یـک جو
عشق یعنی سر به زیر و خنده بر لب
عشق یعنی صـبر بر فریاد بدخو
عشق یعنی صحبت و گفـتار زیبا
چون بگوید ناسزا هر شخص بدگو
عشق یعنی بابت دل , استواری
در نرفتن وقت مشکل سوی پستو
عشق یعنی رفتن و گاهی نماندن
دوری از بازار و فریاد و هـیاهو
عشق یعنی دوستی با شیر تنها
دوری از هر آدم بی حال و ترسو
عشق یعنی خوردن یک لقمه نان
با خیـال دانه ای از مـغز گـردو
عشق یعنی خفتنِ بر فرش و قالی
لذتی بردن چو خـفتن بر پَـرِ قـو
عشق یعنی صحبت یک خار با گل
مهربان بودن چو گل زیبا و خوشبو
عشق یعنی از سَـرِ کـوهی پریدن
بی پر و بال و بدون سحر و جادو
عشق یعنی چون خری درگِل نماندن
در میـان مشکل خـود تا به زانـو
عشق یعنی فکر نیک و نیتی خوش
هم سخن با هر که با گـفتار نیکو
عشق یعنی دست رنجوری گرفتن
درد را درمان بدون هر چه دارو
عشق یعنی هرچه داری بر زمین نه
چون سبک گشتی بگو مهیار یا هو
مهیار مقسومی
نبودی
شعرها بودند
آمدی
در شعرها جان گرفتی
رفتی
شعرها بی جان شدند
شعرها ماندند
مردم,خواندند
همه فهمیدند
که در این شهر
تویی بود که دیگر نیست
که در این آسمان
ماهی غروب کرده
که در این سینه
قلبی بود
که جایی در آن خالیاست
به وسعت تو
حسین قلیزاده
دستگیره های دست دوز
نگاه ناز او
می فروخت
کودکی اش را
وجود او
در ذهن ام
می دوخت
درزهای فاصله را
من شدم او
او بود من
یک نقطه ی کور
ما شدیم دور
مینا لطفی
حرف بزن با من
چیزی بگو
شبیه پرنده های روشنی
که آب نغمه هایشان را
به سنگ ریزه هایش می نویسد
تو را می نویسم
حرف بزن با من
وقتی سکوت می کنی
پرنده ای در آغوش من می میرد.
نجیبه محمدی
اگر چه لحظه دیدار باشد
سرم بر شانه های یار باشد
بهشت و حوریانش میفروشم
اگر دیدار عشق در کار باشد
حسین جلایری