شاید هنوز می شود از خانه حرف زد

شاید هنوز می شود از خانه حرف زد
از خاک سرد و تیرۀ ویرانه حرف زد

از شوق دیدنت سخنی گفت با خدا
از خاطراتِ این منِ دیوانه حرف زد

هر روز و شام سخن از حسن یار گفت
از پیچ و تاب زلف تو با شانه حرف زد

باید که رنگ بادۀ غم سرخِ سرخ باد
تا مست و بی ریا درِ میخانه حرف زد

باید حجاب دیدۀ دل را شکست و باز
بی پرده بود و با تو صمیمانه حرف زد

از غم سخن بگفت و شکایت به دوست بُرد
هر هفته باز با تو غریبانه حرف زد

امشب نمی شود به تو از صبح شنبه گفت
باید که از غروب رفتۀ آدینه حرف زد


مصطفی خادمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.