ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مثل مردی قوی که چاقو خورده
از تخت بلند می شوم
پهلویم را می گیرم و می گویم چیزی نیست
پرستار اصرارمی کند باید بتادین بزنم
می گویم لازم نیست
به بوفه ی بیمارستان می روم
بستنی می خرم
و بیرون می روم
دختربچّه ای نگاهم می کند شکلک در می آورد
می خندم
بستنی ام را به او می دهم
و دور می شوم
و به این فکرمی کنم
که سالها پیش روی آن تاب نشسته بودم
کسی هلم داد
وقتی برگشتم
زنی شده بودم که
عینک دودی زده بود
تا کبودی دور چشمش دیده نشود...
# دنیا غلامی
+واقعا ممنونم بابت شعرهای زیباتون...خدا حفظتون کند..