آشیانه

وانمود می کنی که دیگربرایت مهم نیستم
امّا به گریه هایم که می خندی
دوستت دارم هایت را می شنوم
نگران نباش
پرنده ای که رها کرده ای
غروب نشده به آشیانه برمی گردد
حتّی اگر شکارچی ها قلبش را نشانه بروند

شانه هایت را با تمام دنیا عوض نمی کنم
می خواهم موهایم را کوتاه کنم
مویی را که قرار نیست تو ببافی شانه می خواهد؟
آن قدر خوبی
که حتّی نقش بد را نمی توانی بازی کنی
مطمئنّم همین الان گوشه ای نشسته ای
و شعری را که ننوشته ام می خوانی

من اگر حرف چشم هایت را نشنوم
که شاعر نیستم
وانمود می کنی که دیگر برایت مهم نیستم...

# دنیا غلامی ((رزسیاه ) )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.