حضرت مادر, فدای گلرخ زیبای تو

حضرت مادر, فدای گلرخ زیبای تو
حضرت مادر, فدای دیده یِ شهلای تو
حضرت مادر, غمت سنگین, دلت رام و متین
جان چسان سوزد شرار شمعِ لا اِلّای تو
حضرت مادر, چرا ناید سبب سازِ رحیل
تا که بیند دیدگان, شورِ مزار آرای تو
کوچه و شهر و زمین و آسمان گیرد سراغ
از تو و بارانِ سبز و روحِ حق افزای تو
مادرم آغوش بگشا چونکه محسن آمده
سنگ در سیلابّ اشکش, داغِ جانفرسای تو
نغمه یِ تکبیر از کرّوبیان آید بگوش
این نوا را کِی نوازد آشنا از نای تو
هجر سوزانت شقایق را بسوگش بر نشست
سینه ها آتشفشان از شعله یِ دریای تو
گاه گاهی از تو میگیرد سراغ آلوده دل
تا که پوشد جامه ای زربفت از دیبای تو
شب خودش را کِی سپارد بر سحر, بی مَه جبین
در حدیثِ قدسی ات آئینه یِ پیدای تو
از سکوتت زاد فریادی جهان تسخیر گشت
شِکوه هایت از شُکوهِ ربِّ استغنای تو
شد مدینه غرقِ ماتم تا نفس بیتاب رفت
در علی(ع) هم طی نشد آرامشِ لالایِ تو
بس دگرگون شد فریب و خُدعه و نیرنگ زار
کشته شد سوداگران با نقشِ پر ایفای تو
باد دیگر گریه های ابر را خالی نکرد
چونکه باغ آرزو خشکیده از برنای تو
سروها بشکست و آوایی بر آمد بر زمین
گریه های یاس ریزان بر قدِ رعنای تو
دیو چنگش پر ز خون تاویخت میخش بر جگر
یوسفی در کربلا غرّید از دانای تو
دین چه دارد تا فرو بارد تبسّم در بلا
مشکل بازار را گیرد خُمِ دارایِ تو
تا عطش مَشکَش بُرید یادت نمود آن قافله
گردش ایّام در سر منشأ بینای تو
کربلا را تا مدینه نیست راهی جز دمی
سرّها دارد میانِ چرخه یِ والای تو
سوخت شمعِ بی مزاری, نور پاشاند زمین
بی نهایت کرده روشن روحِ بی همتای تو
اشفعی اُمّی! مدامِ زندگان را دِه فروغ
نامه ها در انتظار شوکتِ امضای تو
پیشِ درگاهِ ربوبی بر ( حمیدی ) کن نظر
چونکه بر جمع خلایق منّتِ انشای تو
روز و شب دانی که در افکار دارم عشق تو

رو سیه فرزند هستم بسته بر ایمای تو

یحیی حمیدزاده خیاوی

اینکه مُدام میگویید،

اینکه مُدام میگویید،
یکی بیاید و مارا بلد باشد
فقط خودمان را گول میزنیم.
اویی که رفت هرچه بود و نبود را باخودش بُرد،
دیگر چیزی ازما نمانـده که کسی بخواهد بلدش باشد...

 مائده زمان

دل خوشا آن که کنار یار باشد

دل خوشا آن که کنار یار باشد
فراق قصه هجرش شمیم یار باشد
بپرسید عقل از عشق دشوار تر از مرگ چیست
عشق فرمود فراق از همه چیز دشوار باشد.
حسین قادری

لابلای بازی برگ و باد

لابلای بازی برگ و باد
پشتِ پنجره ی پاییز,
آه, بر صورتم باران داد!
دیروز از
بلاتکلیفی روز های تکراری
سوارِ تند باد
شادی را نوشیدم !
گذشتم ..
...اما گرما را
بر تن بالکن خونه ی چوبی
تاباندم
گونه های سرخ آسمان
بردیوار دلم
نقاشی شده انگار
اینجا متن رویاهای شبانه است
دامنه ی خاطرات را
سواره باید پیمود
انباشتگی گلبرگ های پاییز
لای دفتر کهنه ی غصه
فصلی را نشانده که
نه بهار نه زمستان دارد...

فرهان احمدیان

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند


احمد شاملو

تو بر نمی گردی...

تو بر نمی گردی...
وَ این غمگین ترین شعر جهان است!
که ترجمه نمی شود ؛

یعنی تو را
به هیچ زبانی
نمی توان برگرداند؟!



مینا آقازاده

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد

به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما
از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد


خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان
حدیث درد من هم از کناری در میان افتد

#وحشی_بافقی

عشق من !

عشق من !
بشنو...
هشدار نارنجی ..
سیلاب دیدگانم ..
آغشته با خون ..
به دریا می رود
در مسیر خاطراتمان منشین !
بگذار تنها بگذرد ..


مجید جاوید