گفتی که زمان دکمه برگرد ندارد
پاییز که شد جز غم نامرد ندارد
در کوچه تنهایی ما باد خزان است
بغضیست درین سینه که همدرد ندارد
مهساپارسا
گر باز کنی چشمان عسل خویت را
در لحظه آب می کنی تمام قند های دلم را
گر بخندانی لب های نارون خویت را
در لحظه دور میکنی تمام آشوب های دلم را
گر برهانی گیسوان بلوط خویت را
در لحظه باز می کنی تمام چاکرا های دلم را
پوریا دین پروین
چشمانت سُوژهایست
برایِ تمامِ شعرهایی که نسرودهام
تفألهایی که به شهادت نگرفتهام
نقالیهایی که نکردهام
نقاشیهایی که نکشیدهام
طرحهایی که از نو درنینداختهام
قصههایی که نگفتهام
کتابهایی که ننوشتهام
نمایشهایی که بر صحنه نبُردهام
سکانسهایی که بازی نکردهام
اپیزودهایی که مستقل ندیدهام!
سیدمحمدرضالاهیجی
دل بی صبر را غیراز شرر نیست
برای عاشقان جز این خبر نیست
اگر تیری رها شد از دو چشمت
بسوزد این جگر , ورنه جگر نیست
نظر بر حال این بشکسته دل کن
که دارویی به جز لطف و نظر نیست
تو زیبایی , تویی پاک و منزه
به بزم ماز تو پاکیزه تر نیست
بیا ساقی بده جامی ز چشمت
در این محفل زمن دیوانه تر نیست
بگیرم در بغل تمثال ماهت
که جز تمثال تو عکسی به سر نیست
بیا شرمنده کن قرص قمر را
که چون روی تو در عالم قمر نیست
تو را دارم تمنا از سحرها
که عاشق را تمنای دگر نیست
تو را هم ( دفتری ) خواهد سحرگاه
تمنایی به جز این در سحر نیست
حسین دفتری
تکرار بکن خندهی طعم شکرت را
بگذار میان دل من باز سرت را
جمعِ تو شده هوش و حواس منِ عاشق
پرواز بده سمت دلم بال و پرت را
بگذار کِشَم شانه سرِ زلف سیاهت
انکار بکن دغدغهی دور و برت را
من عاشق و دیوانهام ای دلبر زیبا
آواره مکن همسفر دربهدرت را
چشمان بد از روی شما دور بماند
آویز بکن آیهی چشم و نظرت را
رخسار تو چون آب روان پاک و زلال است
پنهان مکن از من رخ قرص قمرت را
کیوان نیک نژاد
بزن باران که من دلتنگم او اما نمی داند
بزن باران که دلتنگی شب یلدا نمی داند
ببار امشب که من هم مثل تو لبریزِ اندوهم
دلم تنگ است و آن دلدارِ بی همتا نمی داند
بیا خوب آمدی.. امشب دلم تنگ است و ویرانم
کسی فرقِ تو را با اشکِ سیل آسا نمی داند
تو هم رنجیده ای از ماه خود مانند من امشب
من هم آزرده ام از دستِ یک لیلا...نمی داند
نمی دانم چرا با من چنین خونسرد و بی رحم است
مرا باور ندارد ..! یا که عشقم را.. نمی داند
نباید دل به او می بستم اما اشتباهی شد
به او دل دادم و وقتی شدم شیدا نمی داند
به او تا می نویسم عاشقم دیوانه ات هستم
تشکر می کند با خنده ای زیبااا نمی داند
بزن باران, بزن ما درد و رنجِی مشترک داریم
کسی مثل تو دردم را در این دنیا نمی داند
به قلبِ سرکش و دیوانه دادم قولِ فردا را
ولی دیوانه می گوید همین حالا نمی دااااند
چه دردی می کِشد آن کس که مثل من غمی دارد
چه رنجی می برد وقتی دلش فردا نمی داند
سعید غمخوار
من کجا حقیقت کجا؟
اینجا من زیر پرده کتمان
هر جوری که بخواهند تفسیر می شوم!
غلامحسین افراس