هر روز می‌رسم لب این سال‌خورده رود

هر روز می‌رسم لب این سال‌خورده رود
بــا کـوزه‌ای کـه بشنـوم از آب‌ها سرود

تقسیم می‌کنم عطشم را به ماهیان
مـی‌ریزم التهاب دلم را میان رود

ایـن رود خــاطرات مـرا تازه می‌کند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود


بــاران گـرفته بـود و تـو بــا چتر آمدی
گل‌های سرخ بر سر راهت شکفته بود

روی سر تو چرخ زنان بال می‌زدند
گنجشک‌های عاشقی‌ام با همه وجود

گنجشک‌های عاشق و ای کاش آسمان
از پشت ابر پنجره‌ای سبز می‌گشود

امــا تـو رفته‌ای بــه فراسوی آسمان
من سنگ مانده‌ام لب این ساحل کبود


"سید محمدضیا قاسمی"

تمام علمم را مدیون جهالت هستم!

تمام علمم را مدیون جهالت هستم!
و تمام دانایی را مرهون حماقت ها هستم!

غلامحسین افراس

از تو می نویسمُ

از تو می نویسمُ

           واژه هایم

              پرندگان کوچکی می شوند

           که دنبال آشیانه می گردند

پرویزصادقی

در پرتوِ بادِ محقر

در پرتوِ بادِ محقر
می‌روید به باغ
ستاره‌ی آبسال من

می‌شوید
جویبارِ خنک
ساق‌های پای ماه
و کرم‌های ابریشم
در اندیشه‌ی آسمانِ فردا
سیر می‌کنند خود را
با برگ‌های سبز.


حسین صداقتی

دستانم را بعد از مدت ها دیدی

دستانم را بعد از مدت ها دیدی
پینه بسته بود / اخم کردی / رفتی
افسوس ندانستی
من سال ها "کارگر" خیابان های چشمانت بوده ام

نیماهوشمند

چشم بگشا

چشم بگشا

بتاب بر این دل خفته در حزن

سینه مدفون شده در درد

تا به انوار نگاهت سر برآورد

جوانه زند و عشق را شکوفه کند

آه... که اگر بوسه گرمی هدیه کنی...

گلی زیبا می دهد...

...این قلب دفن شده در خاک سرد احساست

مریم سپهوند

به رویایم همی آیی

به رویایم همی آیی
شبیه تکه هایی از ...
هزاران قصه پاییز‌
و من مبهوت و حیرانم
از‌ این تصویرهایی که پر از ابهام و تردید است
نمی دانم تو شاید پاسخ ...
صدها سوال بی جواب ذهن من باشی
و شاید روحمان در صبحگاه روشن پاییز
همی‌ دلتنگ هم باشد
و تو شاید همی‌ آیی به صدها علت معلوم و نامعلوم
که رازش را فقط تنها خدا داند
فقط این را بدان جانا
اگر عمری به جا باشد
و روزی روزگاری باز هم چشمان ما
در چشم هم افتد
از این دم تا که این گیتی به جا باشد
به جز خوبی و زیبایی مطلق
از‌برایت
فارغ از هر گونه خودخواهی
نه در چشمان من بینی
نه در چشمان من خوانی!!


مریم مینائی