دلم را زاهدی کردم, ز زهدم کعبه می‌رفتم

دلم را زاهدی کردم, ز زهدم کعبه می‌رفتم
تو را دیدم شدم مرتد, دلت شد بر دلم خاتم

چو دیدم روی زیبایت, ز زشتی ها شدم زیبا
هزاران رنگ آوردی, تو ای مهروی من دیبا

دگر دینم تویی, مذهب تویی, آمَنتُ جانانم
بدان ای جان که عشقت ابر و من سیلاب بارانم


شبی افسرده بودم من, دلم غمناک و پاییزی
تو را دیدم ز راهی دور و تاریکی بزد خیزی

هزاران نقشه آوردی, هزاران راه پیمودم
شدم رهرو به راهت من, شدی زین نقطه مقصودم

شدم درگیر عشقت من, زدی بر قلب من تیری
شدم مستی ز عشقت من, قضایم را تو تقدیری


عبدالخالق مخلوقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.