| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی آب
فرونشاندن عطش را
از یاد می برد
من
به لب های تشنه تو
سلام می دهم
محمد_شیرین_زاده
و شعر
چگونه فراموش کند
چشمانت را
وقتی تنها بهانه ی
آفرینشش بود
محمد_شیرین_زاده
خوبِ من
در بدترین موقعیت جغرافیاییِ ممکنم
در جهنم نشسته ام
به تو می اندیشم
اینجا روز بر باروی بیکرانه است
اما شب را نمی بیند
اینجا جهنم است
آتشِ در حسرت آب می ماند
و من سالهاست صلیب تنهایی را
به دوش کشیده ام
اما این جهنم
"زندگی"
چه غمگنانه باشکوهست
وقتی که به تو می اندیشم
فاطمه زهرا ضیاالدینی
مرا در بند نگاهت
اسیر کن،بیا و عاشقانه
دستانت
را به من بده
در کنار هم بودن زیباست
می توان
برنامه ای برای فصل ها نوشت
اگر دست های تو
برنامه نویس قلب من باشد
می توان
در حاشیه دشتی نشست
حتی کنار کویری راه پیمود
تن به دریا سپرد
فرصت ها گریزانند
نباید
فرصت ها را چون قاصدکی به دست
باد سپرد
بیا و گرمای دستانت
را به من ببخش
برویم
آنجا که جنگل و دریا
با هم کنار می آیند
و همیشه با همند
همه برای عشق زنده اند
قسم به تمام زیباییهای که در طبیعت
دیده ای تنها اکنون برای ماست ...
فاطمه دانشور
دیوانهام،
عطشانم،
پای کوبان می گریزم اما،
از تو ،
از تو وچشمان نیاز آلودت،
پیله های عشق در دل پروانه شده اند
شیطنت وار شوق پریدن دارند…
نازنین رجبی
چهچه گنجشکان را
تا می کنم وبا نامه
برایت می فرستم
به یاد روزی که
به من گفتی
گنجشک کوچک من !
منوچهر پورزرین


