ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشم در راهِ کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست،
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کولهبارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز…
با سلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نفسهایش گُل میبارد
با قدم هایش گُل میکارد؛
مهربان، زیبا، دوست،
روح هستی با اوست!
قصه سادهست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راهِ “بهار” …!
فریدون مشیری
چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگراز چشم اندازهای
بی برگشت در رسید...
((شمس لنگرودی))
من مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست،
شعلهای ست
خورشیدِ روشنی ست
که میخوانَدَم مدام
اینجا درون سینهی من زخم کهنهای ست
که میکاهَدَم مدام...
((حمید مصدق))
آمدی بعد از هزاران روز و باران بازگشت
خندهات گل کرد بر سجّاده، ایمان بازگشت
من فدای مقدمت ای زاده ی فصل بهار
باغ هم با عطر خوبت از زمستان بازگشت
هم مسلمان بست قامت رو به چشمت در نماز،
هم به قصد بت پرستی، نامسلمان بازگشت
چندسالی خشک و بی آب از نفس افتاده بود
چشمه وقتی آمدی ، مست و خروشان بازگشت
قاصد از برگشتنت وقتی خبر را جار زد،
شاه میدان نبرد از هفتمین خان بازگشت
از جدایی ها نگو حالا که دِه آرام شد
گوش کن؛ از عشق تو مرغ غزلخوان بازگشت
قلعه تا فهمید داری میروی ، قلبش گرفت
در دل آرام هنجن رنج طوفان بازگشت
رسم شب بوها جدایی نیست قربانت شوم
از حضور گرم تو آرامش جان بازگشت
فاطمه مقیم هنجنی
در گلویم
صدای پای زنی ست
که قلم شده
و از شعرهای دور دست با عصا می آید؛
انگار هزار ماشه چکانده
بر دهان گنجشک ها
روی دوشِ شقیقه های
قنداق خونینِ تفنگ برنو،
اندوه برگ های تنها را
چگونه دود خواهد کرد؟!
با تبرهایی که از شاخه ها روئیدند
مثل کاغذهای خاکستری
متوسل شده اند به سیگارها
درون حُفره ی ریه های سیاه!
مرتضی سنجری
تو را شبانه نوشیدم
در پیاله ی خُمار واژه ها،
که چشمانت همچون شعری ست ناب
میان تمام غزل های گُم شده ی دفترم
زیر پلک آخرین شب های سرد زمستان
و من رجوع کردم
به رنگ سیاه آسمان شب؛
که انگار نفس کشیدن کلمات
از نگاهِ دو کمان اَبروی هلالِ ماه الهام گرفته
برای نوشتن شعرهای سپید عاشقانه!
مرتضی سنجری