بعضی وقت ها باید از همه چیز دست کشید

بعضی وقت ها باید از همه چیز
دست کشید یک گوشه دنج پیدا کرد
آرامش دم کرد و جرعه جرعه بیخیالی سرکشید....

به هوای تو کمی عطرِ دارچین پراکنده ام

به هوای تو
کمی عطرِ دارچین
پراکنده ام
دمنوشِ این شعر را
روی مزارم بریز
من
در هوای تو
پَر آکنده ام...


کامران_رسول_زاده

زمین گرد چه میخواهد؟

زمین گرد چه میخواهد؟
به جز به گرد تو چرخیدن
سپس به سوی تو غلتیدن
سپس به پای تو افتادن
توان این همه در من نیست
مرا ببخش اگر ماهی…

کشوری کوچک می‌خواهم

کشوری کوچک می‌خواهم
که قانون اساسی‌اش این باشد:
تو را دوست داشته باشم! ♥️

همخانه ایم و عشق دیگر یار ما نیست

همخانه ایم و عشق دیگر یار ما نیست
دلتنگی و دلواپسی در کار ما نیست

ما خود چنان دیوار سنگی و بلندیم
قهر و گلایه بین ما دیوار ما نیست

هم سفره و همبستر و هم خواب هستیم
اما حسودی در پی آزار ما نیست

گاهی سلامی یا نگاهی خشک و خالی
جز این دگر در خانه غمبار ما نیست

یخ کرده تن هامان از این بی اشتیاقی
آغوش گرمی هم در این بازار ما نیست

حتی نگاهی مهربان یا خنده ای گرم
دیگر درون چهره بیزار ما نیست

ما خسته ایم و ذره ای شادی دریغا
در جسم و روح و جان بد کردار ما نیست

حتی نشانی از شراب گرم احساس
در جام قلب خالی و هشیار ما نیست

لبخند سنگین و نگاهی پر ز حسرت
جز این دگر در سردی احساس ما نیست

با وعده هایت زندگی قربانیت شد
قول تو دیگر چاره بیمار ما نیست

 

فراموش می‌شوی گویی که هرگز نبوده‌ای

فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسۀ* متروکه فراموش می‌شوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب… فراموش می‌شوی

من برای جاده هستم…
آن‌جا که قدم‌های دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رویاهای‌شان به رویاهای من دیکته می‌شود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند، تا به حکایتها وارد شود
یا روشنایی‌ای باشد برای آن‌ها که دنبال‌ش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد … و خیالی.

فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش می‌شوی.

با کمک دانایی‌ام راه می‌روم
باشد که زندگی‌ای شخصی حکایت شود.
گاه واژگان مرا به زیر می‌کشند،
و گاه من آن‌ها را به زیر می‌کشم
من شکل‌شان هستم
و آن‌ها هرگونه که بخواهند، تجلی می‌کنند
ولی گفته‌اند آن‌چه را که من می‌خواهم بگویم.
فردا، قبلاً از من پیشی گرفته است
من پادشاه پژواک هستم
بارگاهی برای من نیست جز حاشیه‌ها
و راه، راه است
باشد که اسلاف‌م فراموش کنند
توصیف کردن چیزهایی را که ذهن و حس را به خروش در می‌آورند.

فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
خبری بوده باشی
و یا ردّی
فراموش می‌شوی.

من برای جاده هستم…
آن‌جا که ردّ پای کسان بر ردّ پای من وجود دارد
کسانی که رویای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری در مدح باغ‌های تبعید بر درگاه خانه‌ها خواهند سرود

آزاد باش از فردایی که می‌خواهی!
از دنیا و آخرت!
آزاد باش از عبادت‌های دیروز!
از بهشت بر روی زمین!
آزاد باش از استعارات و واژگان من!
تا شهادت دهم
هم‌چنان که فراموش می‌کنم
زنده هستم!
و آزادم!

*کنیسه:نیایشگاه یهودیان

آدم‌ باید ‌یه‌ رفیق‌ قد‌ بلـند ‌‌‌داشتـه ‌باشـه

آدم‌ باید ‌یه‌ رفیق‌ قد‌ بلـند ‌‌‌داشتـه ‌باشـه
‌که‌ وقتی ‌ناراحت‌ بود برع‌ تو‌‌ بغلش‌
غصه‌هـاش ‌یادش ‌بـره...
+یادش بخیر چقدر دوست ورفیق داشتم..حالا خیلی وقت تنهای تنهای تنهام:))

بیش از این‌ها، آه... آری...

بیش از این‌ها، آه... آری...
بیش از این‌ها می‌توان خاموش ماند...
می‌توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان،
ثابت...
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بی‌رنگ، بر قالی
در خطی موهوم، بر دیوار
می‌توان فریاد زد!
با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه
«دوست میدارم»
می‌توان با هر فشار هرزه دستی
بی‌سبب فریاد کرد و گفت:
«آه، من بسیار خوشبختم»

فروغ فرخزاد