دست‌هایت انگار تنها مکان ممکن

دست‌هایت انگار تنها مکان ممکن
دست‌هایت انگار سرزمین
آه از وطنی
که در تنی است.


محمود_درویش

از من نشانی تو را پرسیدند

از من نشانی تو را پرسیدند
زبانم بسته شد
راه را فراموش کردم
تمام درختان ایستاده نشانی تو بود
همه سنگهای زمین آواره تو بودند
هیچ جای زمین به یادم نبود
کنار تو بوده باشم
تنها باید کوه ها را
دریاها را
و صحراهای آواره را
به آنها نشان بدهم
زمان تمام شدنی نیست
تو در زمانی فراموش شدی
که من نبودم
آنها نشانی تو را خواهند یافت
خودت را آواره نکن
آسمان جای عاشقان است


محمود درویش

هیچ می دانی دلتنگی چیست؟

هیچ می دانی دلتنگی چیست؟

دلتنگی آن لحظه ای ست که جسمت نتواند به جایی برود که جانت به آنجا می رود

محمود درویش

بارانی آرام در پاییزی دور

محمود درویش
بارانی آرام در پاییزی دور
===========================
بارانی آرام در پاییزی دور
وَ گنجشک‌ها آبی‌اند… آبی
وَ زمین، ضیافتی.
به من مگو که من ابرِ فرودگاه‌ام
چون من هیچ نمی‌خواهم
از سرزمینی که افتاد از پنجره‌ی قطاری بیرون
جز دستمالِ‌ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.
بارانی آرام در پاییزی غریب
وَ پنجره‌ها سفیدند…سفید
وَ خورشید اناری در گرگ و میش عصر
وَ من نارنج‌بُنی متروک
پس از چه رو می‌گریزی از تن‌ام
حال که من هیچ نمی‌خواهم
از سرزمینِ خون‌واژه‌ها و بلبل
جز دستمالِ‌ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.

وقتی عشق به پایان می‌رسد

وقتی عشق به پایان می‌رسد
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد.

محمود درویش

سلام بر قصیده‌ای که

سلامُ علی القصیدة التی ضلّت قافیتها من بعدک ..

سلام بر قصیده‌ای که قافیه‌اش پس از تو گم شد..


محمود_درویش

آیا ندیدی خورشید

«هَلْ رَأیْتُ الْفَجر
‏یَطْلَعُ مِن أصابع مَن تُحبُّ؟»
آیا ندیدی خورشید
‏از انگشتان کسی که دوستش می‌داری
‏طلوع می‌کند؟

#محمود_درویش

هربار که نگاهت می‌کنم،

هربار که نگاهت می‌کنم،
جمله‌ای آشنا، به ذهنم خطور می‌کند:
در این سرزمین، چیزی هست
که ارزش زندگی کردن دارد...

+محموددرویش

از ﺁنان ﻛﻪ ما را ﺩﺭ ﻧﻴﻤﻪ ﯼ ﺭﺍﻩ

از ﺁنان ﻛﻪ ما را ﺩﺭ ﻧﻴﻤﻪ ﯼ ﺭﺍﻩ
ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ
ﺗﺎ ما ﻫﻢ به ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ.
- محمود درویش

همه ی عیب هایت را

همه ی
عیب هایت را
دوست دارم جز نبودنت...

محمود_درویش